حوالی
همیشه وقتی اتفاق افتادن یه موضوعی با نیفتادنش یکی بود من نیفتادنشو انتخاب میکردم
اینکه این اواخر حتی چیزهایی حالم رو بد میکرد که مدتها پیش اتفاق افتاده بچود باعث میشد بیشتر از هر زمان دیگه ای بهم بریزمو نتونم خودمو جموجور کنم
حالم دیگه از آدما و رفتارا و مودی بودنشون بهم میخوره
موجودات به شدت بی ثبات پر مدعا و سستی هستن
درسته مدتهاست که دیگه تکیه نکردم و هر بار که یکی با هر دلیل داشته و نداشته ای یهو عوض شده و گذاشته رفته هیچ تعجبی نکردم و سعی کردم فقط هر چی نشونه کوچیک و بزرگ از من تو زندگیش هست از بین ببرمو ول کنم برم برای همیشه به عنوان دوستش همراهش آشناش یا حتی غریبه تر
من برا آدما یهو غریبه شدم چون نخواستنم
چون بوده شبایی که دلم تنگشون شد و نبودن
نخواستن
بی دلیل یهو اومدن گفتن دیگه دوست نباشیم
یهو برگشتن
ولی خب یه چیزی ام که خورد میشه هر کاریشم کنی دیگع اون قبلی نیست
دیگه نمیتونه اصلا اون قبلی باشع
بخوادم نمیتونه
من خواستم براشون همون قبلی باشم نتونستم
دلم همش شگرمه هاشو میکرد تو هم نیشگونم میگرفت که آی این همونه که یهو ولت کرد رف پشت سرشم نگا نکردا
یادته که حالت بد شد
تکیه نکنی به این که باز آوار شیم
دست منم نیست
من نه اعتماد نکردنو دوست دارم
نه حسی نداشتن
نه نبودن
اما همش به لطف یه سری همیشه باهام موند
حالا نه دیگه دلم میخواد با کسی گپ بزنم نه ساده ترین و معمولی ترین حرفا باورم میشه
نه بودن کسیو چیزی دلخوشیمه
اره یه وقتایی دیره
خیلی دیر
برا جموجور کردن یه سری دل شکستنا غمگین کردنا ناراحت کردنا
الان برا همه چی راجب من و آدمای این حوالی دیگه دیره
تموم شد .
- ۰۱/۰۳/۰۲