افتادن اون دختربچه و بلندکردنش با یه لبخند که ینی تو قوی تر از این حرفایی
حالا وقتی بزرگ بشه مث من تصور نمیکنه هیچکس نیست وقتی میخوره زمین بلندش کنه
حالا میفهمه لبخند میتونه حالشو بهتر کنه
بودن بین دوچرخه های کوچولوی اون پسربچه ها
دیدن دویدن اون پسر بچه ای که دوچرخه نداشت ولی شوق وجودش کمتر از بقیه نبود
با اینک کلی به جونم غر زد که کلیه باهام حرف نزدی ولی وقتی فهمید داریم از این شهر میریم کلی دلش گرفت حتی بهم گفت امیدوارم انتقالی مامانت جورنشه که نرید!!!
تازه وقتی گفت دیگه اصن باهام حرف نزن ودستمو گرفت...
من خوشحال بودم بعد از عمل کمرش من اولین کسی بودم که بعد کلی ته خونه موندن باهاش اومد یکم پیاده روی
تازه یهو واسش وسط آب هویج خوردن زدم زیر آوازکه اما افسوس تورو خواستن دیگه دیییییره دیگه دیییییره اونم شروع کرد بهم خندیدن!!
دیدن اون پسر ۴۷کروموزومی محلمون
ودر آخریک نفس عمیق یک هوای خنک و بوی یاسی که تا عمق وجودت تو دلت میشینه
و من ... منی که یک تجربه گر تمام وقت است..
- ۰ نظر
- ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۹