ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

موهایی که هیچکس نباشد شانه شان کند نوازششان کند آنهارا ببافدباید از ته تراشیده شود

تاهروقت دلت گرفت محکم روی باورهایت بایستی

ساکت بنشینی و  به اشک های دختر آیینه اتاقت توجهی نکنی

  • ۰ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۸

داشتم فکر میکردم پسربچه پنج شش ساله کوچه پشتی چقدر شبیه من است

او با دیوار خانه شان پاسکاری میکند

از سرتا ته کوچه را با توپ میدود

حریف خیالیش را دیریبل میکند

روپایی میزند

ودر آخرمحکم شوت میکند

حتی برای اینک دستش به زنگ خانه برسد روی پاهایش بلندمیشود

او همه این کارهارا تنهایی انجام میدهد

درست شبیه من

تنهای تنها

تنهایی تجربه عجیبیست

بزرگ که بشود قبول کردن آدم هابرایش سخت تر میشود

راحت تر قبول میکند هیچکس اهمیتی به حالش نمیدهد

حتی باور میکند پشتش خالیه خالیست

او تنهاییش را باور میکند حتی اگر تاوانش اشک هایش باشد

دیگر از عوض شدن آدمها تعجب نمیکند

اصلا هیچ چیز در دنیا برایش غیرقابل باور نمیشود همه چیز را باور میکند

هرچقدر هم طول بکشد باورهایش را میگذارد در وجودش

همه حقیقت هارا میگذارد گوشه دلش

او قبول میکند یک تیم یک نفره است جلوی همه دنیا

یاد میگیرد اصلا برای کسی مهم نیست که دل گرفته اش را آرام کند

او وقتی بزرگ شود یک نفر شبیه من خواهد شد

کاش بزرگ که شد خودش بماند خودساده اش

دلم برایش میسوزد اصلا کاش بچه بماند

اگر مثل من بشود ازدوست داشتن دلش هیچ جوره نمیگذرد

اما وقتی حس کرد هیچکس هیچکس اورا نمیخواهد ساکت مینشیند باورهای دلش را محکم میکند


امروز رای دادم تنهایی

امروز باورکردم  تنهایی

امروز تنها بودم باز هم تنهایی...


نوشته های سررسیدم کنکوردادند


سکوت...

  • ۰ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۴

  • ۰ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۳۲

من دختر روزای تنهایی

باهرعذاب تازه جنگیدم

ازغصه فردانگو با من

روزای ازاین بدترم دیدم

تامرزوحشت تاجنون رفتم

ازترس دیوونه شدن کم نیست

تو اومدی و من به غیر از تو چیزی بجز تصویریادم نیست

تواومدی تافکر روزای تلخ گذشته ازسرم واشه

من ضربه خوردم تا قوی تر شم

فردای من میتونه زیباشه

هراتفاقی که برام افتادشایددلیل محکمی داره

وقتی ورق برگرده میبینی این زندگی به من بدهکاره

بایدمنو باورکنی تاعشق سقف امیدوآرزوباشه

بامرهم دست تو میتونه زخم عمیق من مداوا شه

...


  • ۰ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۱۷

پرنده باشم پرواز کنم برم


این در لعنتی رو بازکنم برم



مگه اخرش چی میمونه برام


دلم تهش بن بست...


من یه جوره دیگه ای به زندگی نگامیکردم

بادلم رفتم جلو...

  • ۰ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۵۵

نیمه راهیم برنمیگردیم

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۱۶

حس بیدار شدن از خواب یک بمباران

راه رفتن در یک شهر خالی

بدنبال هیچ چیز

سکوت مطلق...

  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۳

مرد واقعی اونیه ک نذاره تو و غصه هات باهم تنها بمونید

اونیه ک از نگاهت بفهمه یه چیزی ته دلت مونده ک ب هیشکی نتونستی بگی

اونیه ک تورویاد بگیره هرلحظه ای ک از باتو بودنش میگذره عمیق تر تورو بشناسه و حس کنه

مرد واقعی دنبال قشنگیای وجودت میگرده و خوبی هاتو بهت یاداوری میکنه

مرد واقعی آغوشش مرهم همه زخمات میشه

اون واس اروم کردن دلت از مردونگیاش میده دستت

بهت احترام میذاره

کمکت میکنه با ارامش همه رویاهاتو لمس کنی

مرد واقعی بالبخندت نفس میکشه و خستگیاش تموم میشه

اون موقع دیدنت ذوق میکنه و ته دلش کلی شوق داره

اون موقع دیدن اشکات بغض میکنه ولی همه سعیشو میکنه تاارومت کنه

اون هرکاری میکنه بهت حس امنیت بده

مرد واقعی تورو میذاره تو امن ترین جای قلبش و هیچوقت نمیذاره تو از وجودش جدا بشی

اون تورو با دلش دوست داره

تورو میفهمه و مرد بودنشو واس تکیه گاه شدنت میذاره

اون همونقدر ک پای دلخوشیات هست پای دل گرفته تو هم میشینه

اون میتونه با نگاهش همه غصه هاتو از یادت ببره

اون با محبت تو اروم میگیره و میتونه ادامه بده

هوای مرد واقعی زندگیتو داشته باش

همونقدر ک اون مردته تو واس دلش خانوم باش

...


  • ۰ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۷

باید ترسوباشه که وقتی زد دربره وفرار کنه

نباید به موقع رسیدنی وجودداشته باشه

که اون ضربه کار خودشو بکنه

  • ۰ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۲۳

دخترهم میتونه مرد باشه  وقتی از دلخوشیاش میگذره و هیچی نمیگه

وقتی زیر نگاهای هرزه جون میده و دم نمیزنه

وقتی میشنوه و سکوت میکنه

وقتی حبس میشه و حرفی نمیزنه

وقتی بااشک میخوابه

وقتی بهش حق هیچی داده نمیشه

وقتی آوارمیشه و ب راهش ادامه میده

وقتی مجبوره دووم بیاره ادامه بده و دم نزنه


میدونی وقتی یه دختراز موهاش خسته بشه ینی چی؟

  • ۰ نظر
  • ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۴۳