ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

تو...

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۱۸ ب.ظ

تو بهم خیلی چیزا یاددادی..

بهم یاددادی بنویسم..

حرفامو بگم..

بهم یاددادی ترسامو نریزم تو دلم..

محکم وایسم ترسامو شکست بدم..

بهم یاددادی میشه دخترت بود میشه خواهرت بود میشه بهترین دوستت بود میشه...

بهم یاددادی مهم بودنمه ..     مهم اینه باشم..     بدون اینکه خودمو محدود چیزی کنم..

بهم یاددادی میشه مرد بود.. مردونه وایساد..

تو بهم یاددادی میتونم با دلخوشیای کوچیکم از ته دل بخندم..

بهم گفتی همیشه خوب باشم....

تو خیلی خوبی...  واقعی..

خودتم میدونی..

خیلی دوست دارم...

...


  • ۹۶/۰۳/۱۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">