ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

.

کاش آدمها متوجه میشدند که تنها چیزی که آنها را بالاتر و بهتر از بقیه قرار میدهد فقط و فقط مهربانی آنهاست نه هیچ چیز دیگری 

بیاید با من سریال big little lies ببینیم خیلی خوبه 😎

فاز روانمونو نمیفهمم که به زور میخواد غالب کنه تو زنان تحصیل کرده و شرایط اقتصادی خوب همه اختلالات شایع تره 😐😶

باشه بابا شما بی سوادای فقیر بدبخت مستضعف خوبید

همه شوهر گوگول مگول بی عارضه بدون اختلال صحیح سالم دس نخوردست واس خودتون همممه از دم 

 

تا حالا دقت کرده بودید که بد نیستم ینی خوب هم نیستم 

اما خوب نیستم ینی بدم .‌‌..

الان به شدت به شدت به شدت نیاااز دارم یکی منو برداره ببره اتاق فرار !!!!😭

گاهی بعضی موقعیت ها پیش میاد تا با چیزایی که شاید دلمون نمیخواسته باورشون کنیم ، روبرو بشیم...

من هم مسخره شدم 

بابت وزنم 

بابت قیافم 

بابت یادگیریم 

بابت عقایدم 

بابت سلایقم 

و حالا دیگه پر شدم 

پر تر از چیزی که فکرشو میکردم 

خسته تر از هر چیزی

 

 

 

برنامم ؟       فاصله گرفتن از همه چی همه ادما همه و همه 

:`(

  • ۰ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۴۹

چه اخرین ها دلگیرند ...

  • ۰ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۳۱

یادم هست آن زمانی که فیلم ملی و راه های نرفته اش را دیدم کمی برایم این حجم از خشونت خانگی عجیب بود 

فکر میکردم مگر میشود یک دختر از طرف تمااام مردان زندگیش این حجم از خشونت را متحمل شود 

 حالا این روز ها که هر روز خبر قتل با داس و تبر و قمه و سر بریده و جمجمه متلاشی شده و کشته شدن به فجیع ترین و وحشیانه ترین حالت ممکن و در بهترین حالت ممکن تا سر حد مرگ کتک خوردن و سیاهو کبود شدن را میبینم با خودم میگویم حجم بدبختی نشان داده شده خیلی کم بوده اجحاف بزرگی بود در حق این داغ های بر دل و سیاهی های بر تن نشسته 

مثلا ملی فقط دستش شکست یا فقط پای چشمش کمی کبود شد آن هم فقط کمی 

سیاه نشد بدنش ورم نکرد و استخوان هایش کشنده خورد نشد 

آن هم لابد میگذارند پای بی عرضگی غول تشنی به اسن نررررر که خب ناموسش ، این لکه ننگ آبروی والای ایل و طایفه اش را پاک نکرده 

 

و من ...

حالا در این شرایط تا جنون و دیوانگی فاصله چندانی ندارم 

 

 

فقط اینکه   « نشاید که نامت نهند ادمی »

نشاید ...

 

  • ۰ نظر
  • ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۱