ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

یه هیچِ مطلق

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۲۴ ب.ظ

چشم هام رو میبندم اولین جمله ای که میشنوم اینه که سکه شده یازده ملیون 

 

به این فکر میکنم تا کی تحمل این اینده نامعلوم مبهمو تاب میارم 

 

به این فکر نمیکنم قراره چی بشه 

 

به این فکر نمیکنم چی میخوام 

 

به این فکر نمیکنم تا کجا قراره این شرایط ادامه پیدا کنه 

 

فقط دارم به این فکر میکنم تا کی میتونم ادامه بدم 

 

حس میکنم همه دغدغه هام ته نشین شده و با هر تکون خوردنم ممکنه همه چی بهم بخوره

 

بین این همه معلق بودن دنبال دلخوشیام میگردم     گم شدن ...

 

انگار هیچ چیزی باقی نمونده برام    نه از قبل نه از بعد 

 

چشمامو بیشتر فشار میدم فقط نفس کشیدن بخاطرم میاد سخت تر  سنگین تر 

 

از حرف زدن فقط یه سری حروف ربط تو ذهنم مونده   

کاش اما که شاید ولی اما اگر

 

حالا دیگه مطمئنم هیچ بایدی عملی بشو نیست 

 

 

هیچ    کلمه ای که بیشترین تعریف از منو تو دلش جا داده 

 

 

  • ۹۹/۰۴/۲۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">