ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

پیوستن

سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۴۷ ق.ظ

دلم برا جاده تنگ شده 

برا حس حرکت

برا حرکت کردن 

واقعا حس میکنم یه نیاز غریزیه این حجم از گرایشم به جاده و حرکت 

تو جاده میتونم بی دغدغه فکر کنم تصمیم بگیرم و سکوت کنم 

سکوت ، این تیکه گمشده وجودم این روز ها 

منتظر یه تغییرم 

یه تغییر درونی 

که شروعش قطعا با جادست بعد از این همه مدت یک جا موندن 

شاید یه چیزاییو نباید گفت فقط باید منتظر موند دید متوجه میشن یا نه 

الان دیگه وقت اینه وایسم یه گوشه ببینم کسی راهشو کج میکنه پیدام کنه یا نه 

 

 

  • ۹۹/۰۴/۲۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">