ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

  • ۰ نظر
  • ۲۱ مرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۸

حس میکنم این اهنگ توی عمق وجودم رخنه میکنه هر بار که گوشش میدم و هر بار که  چشمام رو میبندم بهش فکر میکنم حس گم شدن دارم توی یه دنیای خیلی غریبه و بزرگ انگار نامرئیم انگار هیچکس منو نمیبینه منو نمیشناسه و منو درک نمیکنه انگار اونقدر کوچیکم اونقدر محو شبیه مه اول صبح جاده 
انگار خودم فقط میدونم که قراره هیچ اتفاقی نیفته 
انگار بند شدن دلمو فقط خودم حس میکنم 
انگار فقط من میفهممش 
درسته خیلی سختی کشیدم 
خیلی بغضا قورت دادم 
رد خیلی اشکا رو لبم موند 
درسته جدا شدنا سنگین برام تموم شد 
اما تونستم رها کنم 
فقط بخاطر خودم
خود خود من بودی 
من با رها کردن تو در حقیقت خودم رو از بند رها کردم 
خودم رو رها کردم 
چون نمیدونی من عاشق خودم توی وجود تو شدم 
چون تو تیکه های گمشده منی که پیدا شدی و من عاشقانه دوستت داشتم 
رهات میکنم 
شبیه قاصدک نزدیک پاییز که ارزوتو میدی دستشو میسپاریش به باد هوای ابری و گرفته عصر اخرای شهریور 
میبینی اولین باری که تعریفت کردم گفتم شبیه هوای ملس دم صبح اخرای شهریوری 
حالا بعد چند سال برام شدی اون قاصدکی که ارزو میکنم قلبم اروم باشه و قلبمو ارزومو میسپارم دستت و میسپارمت دست باد تا رها بری و تجربه کنی و پرواز کنی و امیدوارم از ته دل بخندی 
برام بخندی 
برای من 
برای دل من 
درست شبیه امید وسط این اهنگ که منو امیدوار میکنه و هل میده سمت ادامه دادن
من برات مینویسم اما تو هیچکدومو نمیخونی شبیه فرود اخرای این اهنگ 
ولی منو نگاه کن 
من هنوز دوستت دارم
هنوز کلی دوستت دارم حتی اگه نباشی مثل همیشه بگی مرسی 
منم مرسی 
منم خیلی مرسی 
منم خیلی خیلی تورو مرسی 
مراقب قلب من سمت چپ قفسه سینت باش 
مراقب نفسای من با بالاپایین شدن قفسه سینت باش 
راستی من هیچوقت سرمو نذاشتم رو قلبت 
راستی من هیچوقت خال سمت چپ گردنتو نبوسیدم 
راستی من هیچوقت صدای نفساتو وقتی خوابی هارمونی نکردم تو دلم 
فقط اون یه باری که سمت چپ صورتمو بوسیدی صدای بوسیدنتو به یاد دارم و بارها فشار لب هات وقتی لب هام بین لب هات بود رو به خاطر اوردم 
تو خود منی 
برای من خود منی 
اره بهت تا حالا نگفتم اما من عاشقت شدم ‌...
اعتراف میکنم که عاشقانه عاشقت شدم 
خیلی عاشقانه تر از چیزی که انتظارشو داشتم

دوست داشتنی ترین دوست ترین داشتنی داشتنی ترین دوست من ..

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۹ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۰۲

فکر کنم همه چی ازونجایی شروع شد که بین حرف زدنامون در مورد وبلاگ به این رسیدیم که اگه یه روز بیان عین بلاگفا پوکید تکلیف سالها نوشته هام خاطره هام و حسوحال تک تک این کلمه هایی که از من به وجود اومده چی میشه وقتی انقدر از نظر عاطفی بهشون وابسته ام و دوسشون دارم 

علیرضا یه نرم افزار طراحی کرد برای اینکه بتونیم از تمام نوشته هامون یه نسخه داشته باشیم کار کردن باهاش خیلی راحته 

وی از خفن های روزگاره و کلی اتفاقای خوب قراره بیفته کامینگ سون 

خوشحال میشم شماام بتونید استفاده کنید و اگر دوست داشتید حتما و لطفا معرفیش کنید و دنبالش کنید 

جویان

  • ۰ نظر
  • ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۵۹

خدانگهدار

  • ۰ نظر
  • ۱۵ مرداد ۹۹ ، ۰۷:۰۹

ای دی تلگرامی 

شماره واتس اپی چیزی بده زنگ بزنیم باهم حرف بزنیم 

  • ۰ نظر
  • ۱۴ مرداد ۹۹ ، ۲۲:۲۵

فقط میدونم که رسما دارم دیوونه میشم 
بهت فکر میکنم میخندم 
بهت فکر میکنم گریه میکنم
بهت فکر میکنم با خودم حرف میزنم 
همش تو فکرمی 
همش هستی
و من حتی نمیدونم باید چطور تو تصوراتم باهات حرف بزنم که تپق نزنم کلمات درستی انتخاب کنم و زبونم بند نیاد

 

 

وقتیم میبینمت دیگه هیچی دست خودم نیست 
همه حواس پنجگانمو از دست میدم 
نه درست میبینم

نه درست میشنوم

نه درست نفس میکشم

قلبم انگار میخواد از تو قفسه سینم کنده بشه و پرت بشه بیرون 

 

و در عین حال خون به مغزم نمیرسه و نمیتونم درست فکر کنم درست تصمیم بگیرم 
و حتی درست به خاطر بیارم 
کنترل هیچ چیزی دیگه دست من نیست 


هیچ چیزی...

 

 

من همیشه به این فکر کردم هیچ اتفاقی الکی نمیفته 
الان با همه ی وجودم حس میکنم باید برات باشم برات بمونم
هیچ کدوم ازین اتفاقا و حس ها الکی نیست 
اما باید صبور باشم هرچقدر هم که سخت بگذره باید صبور بمونم 
نمیدونم چی میشه برامم مهم نیست راستش 
فقط دوست دارم اروم تر باشی

 


...

 

 

میدونی من بارها تو تصورم وسط میدون انقلاب موقع غروب خورشید لب هات رو بوسیدم

  • ۰ نظر
  • ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۲

یه دانشجوی هوشحال دانشجوییه که امتحان نداره 

 

نکته اصلی اینه که خوشحالی تو علوم پزشکی اصن معنا نداره 

  • ۰ نظر
  • ۱۳ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۵۷

تهران این روز ها برای من شده حرف زدن با نگاه 

گشتن حرف در چشم ها 

نگاه ها معنادارند 

بیشتر از انچه تصورش را داشته باشی

  • ۰ نظر
  • ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۱۰:۵۴

در نامه ی آخرت نوشته بودی که دلت برای یک آغوش عاشقانه لک زده است . و من که نتوانسته بودم در پاسخ برایت بوسه بفرستم ‌، نوشته بودم :‌ زبانت را کلید کن و بچرخان درون دهانم ‌، لال‌مانی گرفته است از بس نبوده ای .

نوشته بودی آنجا مدام باران می آید و دلتنگ چشمان من شده ای . و من که نتوانسته بودم همراه نامه برایت چتر بفرستم ‌، نوشته بودم : اینجا اما ‌، نه بارانی می آید و نه کسی برای چشمان ِ من اسپند دود میکند . فقط منم و دلی که برایت ، یک تهران تنگ شده است !

نوشته بودی کاش راهمان انقدر دور نبود و کاش سرت انقدر درد نمی‌کرد . و من که نتوانسته بودم اشک هایم را نشانت دهم ‌، نوشته بودم : دلیل سر دردهایت منم آبی جان ‌، همه به زخم ها دستمال می بندند و تو ‌، دل بسته ای ؟
نوشته بودی دیروز وسط یک چهارراه که جای سوزن انداختن نبود ‌، عطر مرا شنیده ای !‌ و من که سال ها بود دیگر آن عطر را نمی‌زدم ‌، آه کشیده و نوشته بودم : من اما از لابلای این نامه ها ‌، چشمانت را دیده ام که سرخ شده اند.

و من که نتوانسته بودم چیزی بنویسم ،‌ برایت همراه نامه ‌یک خرمن دلتنگی فرستاده و تمام روز ،‌ کنج اتاقم سخت‌ اشک ریخته بودم ‌!

  • ۰ نظر
  • ۱۲ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۴۷

من عاشق اون چند تا دونه موی سفید لابلای موهای بلند حالت دارمم 

بهم حس زندگی میده

حس واقعی بودن تجربه کردن گذشتن 

میدونی چیه من بارها دیدم تو زندگی ادما اونی بودم که باورشونو عوض کرده 

کار خاصیم نکردم فقط خودم بودم

فقط فرق داشتم 

حس کردم یه گذر قشنگ تو زندگی آدمام 

یه استثنا 

یه جواب اره میشه وقتی میپرسن اخه مگه میشه فلان چیز اتفاق بیفته

اره من مهربون بودم 

من نگران میشدم 

من اون نداشته های خودم بودم برا بقیه 

من همونی بودم که همیشه حوصله داشت 

من همونی بودم که دلم ضعف میرفت برا لبخندای از ته دل کسایی که دوسشون دارم 

الان راستش دیگه کرونا برام مهم نیست 

حتی اگه بگیرم حتی اگه بخاطرش بمیرم یا اصن هر اتفاق یهویی و غیر یهویی دیگه ای برام بیفته دیگه چیزی برام مهم نیست 

چون تونستم اون خاطره قشنگه هم باشم 

چون اون گذر قشنگه بودم برا کسایی که نزدیکم شدن 

میدونی حس خوبی بود بهم گفت تازه دارم باور میکنم واقعی بودنتو 

اره من واقعیم واقعی تر از نوشته هام واقعی تر از صدام 

اره من اندازه اون قطره اشکا واقعیم 

خودمم تازه داره باورم میشه واقعیم 

من از زندگی همینو میخواستم واقعی بودن ...

حالا که واقعی شدم میتونم بگم ارومم

و اروم تر بودم برام حالا معنای دلتنگ تر بودن داره 

حس میکنم قراره یه اتفاقی بیفته نمیدونم چی 

  • ۰ نظر
  • ۱۱ مرداد ۹۹ ، ۱۷:۴۵