ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

بماند به یادگار از روز های انتظار

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۲۵ ق.ظ

من ساکت تر شدم 

کمتر گفتم دوست دارم 

کمتر گفتم دلم برات تنگ شده 

کمتر بی قراری کردم 

کمتر وقتی Get you the moon شنیدم دلم گرفت 

بیشتر خودمو جموجور کردم 

بیشتر سعی کردم منطقی باشم 

بیشتر خوندم

کمتر انتظار داشتم 

کمتر رویا بافتم 

بیشتر نشستم اتفاق های افتاده رو نگاه کردم 

کمتر اومدم 

بیشتر رفتم 

همش بخاطر تو بود 

تا تو راحت تر باشی 

تا تو زندگی کنی و من تیکه اضافی این روزای زندگیت نباشم 

همین 

  • ۹۹/۰۴/۳۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">