دیشب
چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۴:۰۱ ب.ظ
دیشب... دیشب که همهی وجودم درد میکرد، خودمو تو بغلش جا کردم. خواب بود، ولی تو همون خواب و بیداری دستاشو دورم حلقه کرد و سرمو بوسید. چشمامو بستم. دردام یادم بود، ولی احساس میکردم نمیتونن بهم آسیب برسونن. احساس میکردم دور آغوشش یه حباب شیشهای نشکنه، که پشتش آدما و دنیا و اتفاقاتش همونیان که بودن و حتی از دور میشه اونها رو دید، ولی نه صداشون به من میرسه، نه آسیبشون...
- ۹۹/۰۴/۲۵