ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

رفتم شام خوردم بعد چون دیروقت بود گفتم ظرفارو حالا بعدا جمع میکنم بعد بابا با یه نگاهی که توش چیزایی شبیه این دیگه چه آفریده ای بود گیر ما افتاد اومد تو اتاقم منم گفتم ببین پدر من بیا منطقی با قضیه برخورد کنیم نسل ما نسل خسته ایه پس بهتره برا راحتی خودتونم که شده سطح توقع و انتظاراتتونو از ما بیارید پایین هیچی دیگه سکوت توام با تاسف عمیقش برا نسلمون کمرمو شکست !


بعضیا شب زود بخوابید صب کله سحر مهمون قراره بیاد براتون دیگه من نمیدونم با خودتونه 

در اتاقم نشستم و به او که یک شانزده ساله اول راه است فکر میکنم 

به اینکه حواسش زود پرت میشود 

سلام میکند 

زیرزیرکی نگاه میکند 

دستش را پشت صندلیش میگذارد 

آل استار میپوشد 

تازه سیبیل دراورده 

بدخط است 

اما خوب گوش میکند 

همه سوتی هایی که میدهم را متوجه میشود و برمیگردد و یک نگاه میکند و یواشکی خنده اش میگیرد و به روی خودش نمیاورد جز یک نگاه یواشکی 

به اینکه گاهی میفهمم نگاهم میکند و به روی خودم نمیاورم 

اما گاهی وقتی برمیگردد نگاهم را میدوزم به نگاهش که از من میگیرد 

و همان لحظه دست هایم از سرما گز گز میکند 

من را یاد او میندازد 


اما آخرش یاد این میفتم اصلا چرا باید راجبش فکر کنم 

اول از همه از همممه کسایی که حالمو پرسیدن تو این چند وقتی که حالم گرفته بود ممنونم 

ببخشید که نتونستم جواب کامنتاتونو بدم واقعا نمیتونستم و باز از ته ته دلم ممنونم ازتون 

دوم اینکه برای کتابی که گفتم گروه زدیم قراره جمعه ۲۳ ام هم راجع به فصل دوم باهم حرف بزنیم 

هرکی خواست ایدیشو بده بهم تا ادش کنم 

خلاصه اینکه امیدوارم حال دلتون اروم باشه 

همین ...

:(

تمام شد.

مرغ سکوت جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته است

خب میدونستم بازم کسی پیدا نمیشه 

دیگه کتابی معرفی نخواهد شد 

کیا دارن باهام کتاب میخونن؟ 


قطعا تحمل اینکه یهو برای یه نفر که براش مهم بودید دیگه مهم نباشید به مراتب سخت تر از اینه که هیچوقت برای اون آدم مهم نباشید