دما صفر درجه شده
بی حوصله مطلبی از روزمرگی میخوانمو و بی تفاوت میگویم بازگوی زندگی من
درست سه دقیقه بعد از نشر مطلبش را میخوانم برای نوشتن میروم و درست لحظه اخر برمیگردم
لابد اگر بی تفاوت نشده بودم باید حسودیم میشد به مخاطب همه نوشته های دنیا اما صفر درجه سانتی گراد را بیشتر حس میکنم
شب ها خوابم نمیبرد
یاد اشنایی آیدا و شاملو میفتم
یا اینکه او تازه سیبیل دراورده
یاد اینکه خالی شده ام
دما صفر درجه است
هیچکس نیست
به این فکر میکنم کاش همین فردا جمع میکردم و میرفتم
به او فکر میکنم
آغوش گوش میدهم
به نوشته تا کسی نباشد وجودت را حس کند وجود نداری
به سرد شدن
دما باز هم صفر مانده
به لرزیدن هایم
سرما در عمق جانم رخنه کرده
بی تفاوت
به سیگار پشت سیگار
به نانوشته ها
به خالی نشدن ها
به نخوابیدن ها
دلم ...
آه دلم
- ۱ نظر
- ۲۶ آذر ۹۷ ، ۰۱:۴۳