ماجراهای من و بابا
چهارشنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۰ ق.ظ
رفتم شام خوردم بعد چون دیروقت بود گفتم ظرفارو حالا بعدا جمع میکنم بعد بابا با یه نگاهی که توش چیزایی شبیه این دیگه چه آفریده ای بود گیر ما افتاد اومد تو اتاقم منم گفتم ببین پدر من بیا منطقی با قضیه برخورد کنیم نسل ما نسل خسته ایه پس بهتره برا راحتی خودتونم که شده سطح توقع و انتظاراتتونو از ما بیارید پایین هیچی دیگه سکوت توام با تاسف عمیقش برا نسلمون کمرمو شکست !
بعضیا شب زود بخوابید صب کله سحر مهمون قراره بیاد براتون دیگه من نمیدونم با خودتونه
- ۹۷/۰۹/۲۱