تهش تو میمانی و درد پریودت و آدم هایی که محبتشان برای هیچکس نیست
- ۴ نظر
- ۱۱ آبان ۹۷ ، ۰۷:۳۵
تهش تو میمانی و درد پریودت و آدم هایی که محبتشان برای هیچکس نیست
بیاید باهم گپ بزنیم
از هر چیزی که دوست دارید
که دغدغتونه
که دلتونو گرفته
یا حالتونو خوب میکنه
هر چیزی
بیاید باهم گپ بزنیم
یکی نوشته های گذشتمو خونده ...
مهم نیست اینو از کپی کردنش فهمیدم
منو برد به اولین عاشقانه های ساده دختر قصه ...
دختر قصه ای که از ته قلبش مینوشت و اولین تجربه هاشو میگذروند
اره من عاشق شدم
برای عشقم نوشتم
و همون قدر ساده ادامه دادم
حالا روزها گذشته ...
میفهمی ؟ کلی شبانه روز
کلی ساعت
کلی اتفاق
اما من هنوزم آدم همون نوشته هام ...
همون کلمه ها
تو چی ؟ تو همون ادم هستی ؟
تو همونی ؟
ادم همون حرفا همون نوشته ها همون حسا همونی هنوز ؟
چیزی که عوض شد اطرافم بود من برا تارا موندن جنگیدم دیدی چقدر جون کندم ؟
ندیدی .. واست مهم نبود
نمیدونم
لابد با خودت میگی اینم دیوونه شد
اره من خستم از منطقی بودن
از منطقی که تو حتی باورش نداری از جدال از بحث
دلم از همون رویاها میخواد دیدی؟ حتی تصورشم برام ارزو شده
روزی چند تا آدم به نقطه ای که من رسیدم میرسن ؟ چه اهمیتی داره ... هیچی
بهم میگه ول کردن آدما کار راحتیه
مصمم بهش میگم اصلا اینطور نیست و دارم بارها و بارها راحت کنار گذاشته شدن خودمو به یاد میارم ...
چقدر دلم میخواست زنگ بزنی و باهام حرف بزنی ..
نمیدونم لابد سخته از همه آدما دل بریدن بالاخره هرچیم باشه تهش ادمه
کی میدونه شبا تو خودت مچاله میشی
کی به فکر اینه شبا قلبت سنگین میشه و درد میگیره
میدونی من شبیه اون ماهیم که تو تنگش گریه میکرد تا بتونه تو اشکاش زنده بمونه
نمیدونی ...
نه که نتونی نمیخوای عزیزدلم
آخ که چقدر عزیزدلمی ...
اره من دلم میخواد بغلت کنم و کنار گردنت نفس بکشم همینقدر نزدیک
همینقدری که بغضم بگیره و بزنم زیر گریه
یادته؟ دختر قصه و دلتنگیای همیشگیش
اره من سکوت میکنم و اونقدر منطقی به نظر میام که کسی باورش نمیشه من بیست سالمه اما تو میدونی من چقدر گاهی خالی میشم از همه چیز و گاهی چقدر پر میشم از همه چی
میدونی چیه ؟ تو شبیه خودتی
شبیه خود خودت
میفهمی که چی میگم ؟
اگه از تمام زندگیت چیزی بهم بخوای بگی که همیشه به یاد داشته باشم چی میگی ؟
پایه چندتا چندتا خریدن و مشت مشت چسیلا پنیری خوردن من تو بودی
به این میگن استحکام پایه های رفاقت !
# مهربون