ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

مثلا

يكشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۰۰ ب.ظ

مثلا یک دوست عاشق عکاسی و خلاق داشتم که هروقت میگفتم برویم فلان جای خوشگل شهر عکاسی دستم را محکم تر میگرفت 

مثلا از همان عکس هایی میگرفتیم که دوست دارم 

ادیتش را هم وقتی توی اتاقم نشستیم چای هلی که خودم دم کردم میخوریم انجام بدهیم 

مثلا وقتی هوا سرد است جای غر زدن بگوید این برگ ها که همه جا هست بیا برویم یک جایی که برگ های قرمز دارد عکس بگیریم 

یا مثلا همان محوطه کوچک نزدیک خانه که مخوف به نظر میاید اما دنج 

همیشه توی کیفش ویفر شکلاتی داشته باشد و احتمالا بداند وقتی دست هایمان بعد از ان همه شات یخ کرده هیچ چیز اندازه ویفر شکلاتی له شده ته کیف نمیتواند برق چشمانم را روشن کند و وقتی از سر شدن و گرسنگی و ناخن های کوتاه خودش برایم بازش میکند 

بعد مثلا اخر کار که خسته شدیم بگوید اخر هفته دو تا جا برای تور فلان جا خالی مانده گفتم ما هستیم پرش کنیم 

بعد هم بشود جلویش به زمین و زمان فحش داد گاهی 

یا مثلا نیست جای خالیش را حس کنم

و بیشتر از قیافه اش صدایش یادم مانده باشد عمیق در عمق مغزم

و اینکه سه شنبه ها با من به سینما بیاید و بعد از سینما در سرما بعد از ان همه پفک برایم بستنی حافظ بگیرد و تا ته خیابان تختی هی از فیلم بگوید و وجه اشتراک های فلان نقش با من و هی بستنی بخوریم 

و درست همانی باشد که موهایم را حالت میدهد و با اینکه ارایش بلد نیستم ارایش های گه گاهم برایش تکراری نشود

دقیقا همانی که ته واگن اخر در مترو تا ته تجریش کف زمین چهارزانو کنارم مینشیند و اصلا برایش مهم نیست تمام ویفر دستم خورد شده روی مقنعه مشکی که نخش در رفته و گشاد شده و هی می افتد 

پارک سر دانشگاهمان گربه های تپل دارد ازین هایی که میشود تا دم غروب نازشان کرد بعد هم روی پل می ایستم به صدای اب گوش میدهم 

و به اینکه ازین دوست ها ندارم فکر میکنم...

  • ۹۷/۰۸/۱۳

نظرات (۱۰)

اینایی که گفتی همشون ویژگیهای صین(دوستمه) هست.بیا ببرش مال خودت اصن،فقط غصه نخور هانی جان....
دوستمم دادم به شما،دیگه چی میخوای از این بهتر؟❤
صین دقیقا پایه ی همه ی ایناس ولی خب من سبکم باهاش متفاوته.
پاسخ:
:) 
تو خودت یکی از همین دوستای خفن محسوب میشی یه تنه عزیزم 
  • علی زیرایی
  • قشنگ بود
    پاسخ:
    میدونم 
    قطعا دوست خیلی خوبیه! :-)
    پاسخ:
    اگر وجود داشته باشه و دور نباشه

    معجزه ای وجود دارد که دوستی نامیده می شود و در میان دل اقامت دارد ؛ شما نمی دانید که چگونه بوجود می آید و چگونه آغاز می شود

    اما شادمانی که برایتان به ارمغان می آورد همیشه موهبتی خاص می بخشد و شما متوجه می شوید که دوستی ارزشمندترین نعمت خداوند است !

    پاسخ:
    هوم موافقم 
    و به اینکه ازین دوست ها ندارم فکر میکنم...

    منم :(
    پاسخ:
    خودت دوست خودت باش
    واقعا؟ولی فک کنم داری اشتباه میکنیااا،اخه من انقد پایه نیستم😅
    پاسخ:
    :) 
    مهم اینه درون خوبی داری
    اینی که من نوشتم احتمال وجودش خیلی کمه و خب ساخته ذهن منه 
    من تورو همینی که هستی میبینم واسه همین میگم خوبی لازم نیست شبیه ذهن من باشی 
    خب شما هم که راضی،خدا هم که راضی،منم راضی،پس همه چیز اوکیه.🤗
    چشمات خوب میبینه عزیزم❤
    پاسخ:
    :) 
    بزن قدش !
    مثلا یه دوست با حوصله داشتم که هروقت زنگ میزدم و میپرسیدم کجایی میخواهیم نصفه شب برویم کنار موج شکن برای عکاسی  بگوید چشم دوست جان گوربابای خواب گرم زیر پتو 5 دقیقه دیگه آماده ام....
    ساعت 1 شب کنار موج شکن باشیم هیچکس هیچکس هم نباشد...
     سه پایه و دوربین را علم کنم و بگویم بنشین میخواهم با این قاب کنتراست زندگی ات را ابدی کنم از ته دل بخندد و وارد کادر شود...
    بعد که خوب شاتر زدم و هردویمان خسته شدیم دو نخ سیلور دربیاورد و هردورا با هم آتیش کند هی پک های سنگین بزنیم و غم هایمان را دود کنیم برود هوا و یک ریز بد و بیراه بگوییم به زمین و زمان و مثل فیلم فارسی ها خودمان را قهرمان قصه کنیم و اصلن هم به تهش نخندیم...
    یه وقت به خودمان بیاییم ببینیم ساعت چهار صبح است به چشم های از خستگی قرمزش نگاه کنی و بگی رفیق الان چی میچسبه؟ و اون به جای خواب بگه یه لیوان چای داغ...
    مثلا...
    پاسخ:
    میشه باهاش چند تا پست که هیچی ، کتابها نوشته نوشت.
    با سیلور یاد این جمله افتادم:
    "سیگار های سنگین را دوتایی بکشیم و سبک ها را تنهایی "
    🤗👐🏻
    پاسخ:
    😊💞💕
    دوباره که خوندم اقرار میکنم به قشنگی پست شما نبود...به خصوص اونجاش که نوشتنید بیشتر از قیافه صدایش مانده باشد در عمق ذهنم...
    بابت اون جمله حال خوب کن هم که آخر پاسخ کامنت قبل نوشتید تنکس و ایضا برای حس شریفانه ی پست ((اگر)).  

    پاسخ:
    شکست نفسی نفرمایید
    ممنون که بیشتر از خوندن و رد شدن اهمیت دادید 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">