مثلا
مثلا یک دوست عاشق عکاسی و خلاق داشتم که هروقت میگفتم برویم فلان جای خوشگل شهر عکاسی دستم را محکم تر میگرفت
مثلا از همان عکس هایی میگرفتیم که دوست دارم
ادیتش را هم وقتی توی اتاقم نشستیم چای هلی که خودم دم کردم میخوریم انجام بدهیم
مثلا وقتی هوا سرد است جای غر زدن بگوید این برگ ها که همه جا هست بیا برویم یک جایی که برگ های قرمز دارد عکس بگیریم
یا مثلا همان محوطه کوچک نزدیک خانه که مخوف به نظر میاید اما دنج
همیشه توی کیفش ویفر شکلاتی داشته باشد و احتمالا بداند وقتی دست هایمان بعد از ان همه شات یخ کرده هیچ چیز اندازه ویفر شکلاتی له شده ته کیف نمیتواند برق چشمانم را روشن کند و وقتی از سر شدن و گرسنگی و ناخن های کوتاه خودش برایم بازش میکند
بعد مثلا اخر کار که خسته شدیم بگوید اخر هفته دو تا جا برای تور فلان جا خالی مانده گفتم ما هستیم پرش کنیم
بعد هم بشود جلویش به زمین و زمان فحش داد گاهی
یا مثلا نیست جای خالیش را حس کنم
و بیشتر از قیافه اش صدایش یادم مانده باشد عمیق در عمق مغزم
و اینکه سه شنبه ها با من به سینما بیاید و بعد از سینما در سرما بعد از ان همه پفک برایم بستنی حافظ بگیرد و تا ته خیابان تختی هی از فیلم بگوید و وجه اشتراک های فلان نقش با من و هی بستنی بخوریم
و درست همانی باشد که موهایم را حالت میدهد و با اینکه ارایش بلد نیستم ارایش های گه گاهم برایش تکراری نشود
دقیقا همانی که ته واگن اخر در مترو تا ته تجریش کف زمین چهارزانو کنارم مینشیند و اصلا برایش مهم نیست تمام ویفر دستم خورد شده روی مقنعه مشکی که نخش در رفته و گشاد شده و هی می افتد
پارک سر دانشگاهمان گربه های تپل دارد ازین هایی که میشود تا دم غروب نازشان کرد بعد هم روی پل می ایستم به صدای اب گوش میدهم
و به اینکه ازین دوست ها ندارم فکر میکنم...
- ۹۷/۰۸/۱۳