فقط کافیه بپذیری کسی منتظرت نیست ...
همین
کسی از برگشتنت خوشحال نمیشه و مشتاق شنیدن صدات نیست
فقط کافیه به خودت بگی دیدی نبودنم با بودنم هیچ فرقی نداشت
من همیشه بین بودن و نبودنی که هردوش یکیه نبودنو انتخاب کردم
اومدم اعتراف کنم من حالا دیگه باور کردم که کسی منتظر صدای عبور کرده از تارهای صوتی گلوی این دختر قصه نشسته در اتاقش نیست ...
اره نیست
خیلی زمان میبره پذیرفتنش
خیلی ساده به نظر میاد
خب ندارن نمیخوان نمیتونن
اما بارها که تکرارش میکنی و حسش میکنی بازم دلت جلوت سینه سپر میکنه که نمیخوام قبول کنم
اون لحظه اشکت درمیاد
شده تا حالا دلت بخواد دلتم بذاری و بری سفر
عین معجزه بود همه چی جور شد
زدم زیر گریه اون همون تلنگر بود که گلوم منتظرش بود
اینو مینویسم تا همیشه ته دلم بمونه عهدی که ته دلم باهات بستم
نمیدونم کی میشه که بیام
اما فقط میخوام بگم مرسی بهم نشون دادی یادم هستی
همه غصه های ته دلم با اشکام ریخت
حالا اروم ترم
حالا مطمئنم ته دلم میشه