مبهم ناممکن
يكشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ق.ظ
در یک اتاق سرد گوشه خانه بعد از آن همه گریه نشستم و به فکر های اوار شده در سرم فکر میکنم
همه روز های رفته و نیامده روی سرم اوار شده و فکر چه شد و چه میشود
دلم میخواهد دور شوم از همه از فضای متشنج اطرافم و روزهای ناارامی که میگذرد و تمام نمیشود
به رازهای قلبم به نگفته های درونم به مچاله شدن های وجودم به پس زده شده های مزمنم به اشک های ریخته ام
گاهی دغدغه ی ادمها برایم مسخره تر میشود در برابر این همه فشاری که از همه طرف تحمل میکنم
چشمهای بسته ام ارامشی نمیابد
مبهم تر ازینی که هست ممکن نمیشوم
حالم گرفته
- ۹۷/۰۷/۲۲