ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

من دختر نترسی هستم ریسکم میکنم 

اما 

اما خودتم خوب میدونی  احمق نیستم 

دختره میگه من نمیخوام بمیرم و با همه وجود سر جونش به پسره اعتماد میکنه و میپره تو آب 

اما...


میمیره.

و منو حسرت قدم برداشتن روی برف 

تا عمق وجودم حسرت رخنه کرده 

دستم را دور فنجان گرم میگیرم و به این فکر میکنم کاش گرمی دستانت بود

نور ملایم جا شده در دل تاریکی خانه من را بیشتر منتظر آمدنت میکند

فکرش را بکن جای قدم های دوتاییمان روی برف

صدای برف زیر پایمان

راستی ؟ گفته بودم سکوت باریدن برف را از عمق وجودم دوست دارم ...؟

من منتظرت نشستم

با یک لبخند آرام و نگاهی از ته دل منتظر

پیراهن مورد علاقه ات را تنم میکنم

و به چشمان دخترک توی آینه خیره میشوم


بیا دیگر ، برف هم آمد .

حالا فقط آغوش تو مانده که گرمای نفس هایت را داشته باشم...


تن من پاره ای از آن تن توست

و قشنگ ترین شبای پر ستاره شب توست

کسی هست یکم حرف بزنیم ؟

هیچکس ننوشت

شاید یه روزی یه نفر فهمید من با قلم سفید رو این کاغذ سفید نوشتم 

حرفای دلم

بهم میگه تنهایی مثل اینه که روزی ۱۵ نخ سیگار بکشی...

میگم حالا یه تنهایی عمیق با روزی دو پاکت چه بلایی سر آدم میاره؟


دستم میلرزه

بغض دارم 

صدام میلرزه

یخ زدم

میترسم

قلبم آروم نیست

نمیتونم گریه کنم از ته دل

کسی هست باهام حرف بزنه ؟ نوچ 

هیچکس حاضر نیست تحملم کنه 

بتونه ام من حرف زدن بلد نیستم 

تا همین حد دقیقا 

کاش از جنس من بود

هیچی نمیخواستم 

نگاه کافی بود برام 

تو بلدی بفهمی؟

بلدی حرف بزنی؟ 

بلدی حال یه آدمه بی روحو با همه ذوق و شوقاش برگردونی؟ 

ببینم ، منو بلدی؟ 

میای منو بلد بشی؟ 

منو یاد میگیری؟

اهم دقیقا زده به سرم حواسم نیست...

سرم گیج میره 



بنویس.

لبم خشک شده بود 

دستام یخ زده بود 

سردم بود 

بی حس شده بودم هیچی حس نمیکردم 

دستمو گرفته بودم  جلوی نفسام ولی گرم نمیشدم

لبم داشت از سرما میلرزید

چشمم افتاد به چشماش

همه این مدت نگاهشو دوخته بود به من 

روبروم وایساد

لبش از دستای یخم سردتر بود

هنوز چشم دوخته بود بهم 


انگار اون لحظه یخ زده بود 

خب اومدم آهنگی که بار ها و بار ها تو بچگیم گوشش کردم و دیدمش و حتی زندگیش کردم بگم تا گوشش بدین

 ویدئوشو ببینید و حتما ترجمه لیریکس هم بخونید 

...