وقتی اون روز که یهویی اومدم خونتون تو حیاط نزدیک اون درخت آلبالو از ته دلت محکم بغلم کردی به این فکر میکردم چطور با همه بدیام ممکنه انقدر دلت تنگ بشه که محکم تر بغلم کنی
وقتی بهت گفتم میخوام از زندگی همه آدما خودمو کنار بکشم گفتی آقا اصن منو بیرونم بندازی از دری دیواری جایی میام پیشت باز ...
حرفات ته دل آدمو قرص میکنه
نگرانیت واس حالم
واس درسام
واس زندگیم
با یهویی اومدن واس تولدم با هدیه هات من ذوق کردم
حس کردم یکی واقعی منو همینی که هستم میبینه
باهات خندیدم از ته دل
باهات بغض کردم
حتی گریه کردم
باهات بزرگ شدم
امروز شاید سالگرد یه اتفاق تلخ باشه
اما اومدم بنویسم همیشه تو اونقدر قوی هستی که رو پاهات محکم وایسی هرچیم که بشه اونقدر خوبی که هیچ اتفاقی هیچی از خوبیات کم نکنه
تو یه تناقض بزرگی با عوض شدن آدمای این روزگار
اومدم به همه دنیا بگم تو یه خوب واقعی هستی
همه چیزات واقعیه
نگرانیات خوبیات
دورم ازت نیستم تا با یه عالمه در بطری که دوریمونو نشون میداد پاشم بیام پیشت و بگم باز من...که اومدم تا بریم اتاق بالایی و برای بار هزارم بشینم پای حرفای دلت
بد شدم خیلی
ولی اومدم بگم تو لیاقتت بیشتر از آرامش هست
هیچی تو دلت ندیدم همه این سال هایی که باهات بزرگ شدم
میدونم سخته خیلی سخت
اما تو بخاطر همون خوبیات دووم بیار
قوی تر میشی با هر اتفاق...
- ۰ نظر
- ۲۹ دی ۹۶ ، ۱۴:۰۵