ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی
درست وقتی همه ناخن های کوچکم را از ته میگیرم به این فکر میکنم چقدر دلم میخواست بلند باشد تا با حوصله لاک مات خاکستری نداشته ام را شبیه بقیه دختر ها بزنم و ذوق کنم 

موهامو برای این روزا بافتمو بافتم تا بلند بشه

که بسپارمش دست باد و برف بیاد لابلاش بشینه

 دستش میلرزید 

آنژیوکت داشت 

و گونه هاش خیس بود 


:'(



یادته سال چهارم که بودیم وسط امتحانا یهو برام از همونا که سر کلاس فیزیک گفتم خیلی دوست دارم گرفتی گذاشتی تو کیفم منم بعد امتحان با دستای یخ کردم یهو کیفمو باز کردم دیدمش کلی ذوق کردم ؟؟

یادته ؟؟ از همون یهوییا بود ...

هنوزم اسمشو بلد نیستما!


و من هنوزم به پسر بچه توی قاب چشم میدوزم ...

ما براى آدمها، مناظر مختلفى رو به تصویر میکشیم.

 براى بعضى ها شبیه به قبرستون هستیم؛ اونها فکر میکنن در درون ما کشته یا فراموش شدن.

در عین حال، براى بعضى ها متروکه ایم.. یک جایى ما رو ترک کردن و حاضر نیستن به ما برگردن چون ما براى اونها مرور تلخ ترین خاطرات ایم.

براى عده اى حکم پیاده رو یا یک خیابون رو داریم، از روى ما، از کنار ما رد میشن؛ گاهى هر روز، اما چیزى از طرف ما توجهشون رو جلب نمیکنه.

براى بعضى ها حکم جنگل رو داریم.. اونها ما رو تنها در خوشى هاشون سهیم میدونن، لحظات خوب رو در سایه ى ما، در کنار ما هستن اما تعداد کمى از اونها در آتیش سوزى هامون به سمتمون میان 

و اما..

 براى عده اى دریا هستیم.. کنار ما، ساحل اونهاست. گاهى به آغوشمون میان، اونقدر زیاد که غرق میشن در ما.. ما دریاها، افرادى رو که از عمق ما نمیترسن، تا سر حد مرگ به آغوش میکشیم


الف.قاف



ون منو یاد اون میندازه اگر که خواهر میداشت

موهایم درست شبیه من ، دیگر هیچ حالتی ندارند 

همانطور آرام و ساکت کنار گونه هایم 


میدانی ... 

موهایی که باد لابلایش نرود و آنهارا روی گونه هایت آرام تکان ندهد یا اصلا موهایی که با حوصله بافته نشود    نباشد بهتر است


موهایی از ته 


اینطور دیگر هیچ چیز نمیتواند من را یاد خودم بیندازد


راستش

 به آرامشش 

به ذوقش 

به اشک شوقش 

به حس خوبش 



حسودیم شد

از یه جایی به بعد احساست یخ میزنه 

دیگه دردی حس نمیکنی و 

هیچکس هم نمیتونه یخ احساستو باز کنه 

و این خودش از هر دردی  دردتره.


یادمه یه بار بچه بودم دستم یخ زد    زخم شده بود اما چون یخ زده بود من هیچی حس نمیکردم 

اون زخما با همه دردشون بودن.  فقط چون من یخ زده بودم چیزی حس نمیکردم 

الان هربار که جاشونو میبینم یاد اون لحظه ای میفتم که خون زخمام دستمو گرم کرد و یهو درد همه وجودمو گرفت...


دلم میخواست برم زیر نم نم بارون و موهام خیس بشه 

باورت میشه ؟ حتی برای اینکه سردم بشه دلم تنگ شده 

دلم واسه لرزیدن از سرما و خشک شدن لبام و بی حس شدن دستام تنگ شده 

واسه موهای خیس روی گونه هام 

دلم سرما میخواد 

سرما و بی حسی بعدش...

هنوز کلی کتاب و نوشته و آهنگ و فیلم  مونده باهات حس کنم 

کلی جا مونده دستتو بگیرم باهات برم 


اینا همه به کنار که عمرم براشون کمه حتی اگه هزار سال باشه


میدونی چقد مونده   نگات کنم...