قرا نیست همه دوست داشته باشن
قرار نیست هیشکی دوست داشته باشه
هیشکی هیچ جا هیچوقت
هیشکی نمیدونه کتاب گذاشتم ته ساکم تا ته شبای تنهایی خوابگاه حالیم نشه چقدر دورم
هیشکی هم نمیدونه آخر شبا تو تاریکی اتاق تکیه میدم به کمد و گریم میگیره
اره من تنهام
میدونی از تنهایی نیست برعکس از ادماست
هستن اما انگار همشون اومدن تا مقابلت وایسن
انگار بودنشون تماام انرژیتو میگیره
مهم نیست من چی میخوام نه ؟
شهر کتاب اینجا تنها پناهگاهمه ساعتها میرم عین چی چشم میدوزم به تک تک کتابای طبقه پایینش
میشینم به خالی بودنش نگاه میکنم و نمیرم تا تاریک بشه و سردم بشه
اونجا کسی کاری به کارم نداره
میدونی من خستم از همه اما بر خلاف گذشته نه دلم سفر میخواد نه فرار و رفتن برعکس میخوام بمونم وسط قضیه
سه شنبه ها تنهایی میرم سینما همیشه میرم دیگه تا هستم همیشه میرم تنها
تو که برات مهم نیست هست ؟ نیست
دیگه از سر من گذشت ... هیچوقت تجربه نکردم
تو سرما بغل نشدیم کسی گرمی دستاشو با ما شریک نشد
بنظرت مهمه ؟ اره لابد مهمه که نسل بشر تا منو تو کش اومد دیگه
من همیشه زمستونا دستم خشک میشد و اونقدر یخ که سر بشه و دردشو بعدترش حس کنم
نمیدونم من همیشه تو سرما حس میکردم بیشتر از همیشه ته کشیدم
دلم واس اینجا تنگ میشه
اما کولمو جمع میکنم و از شهر میرم
میرم یه جا که گربه هاش تپل باشن و بشینن بغلم تا نازشون کنم
میرم یه جا که سیب زمینیارو با پوست بپزن و روش کنجد بپاشن
جایی که اونقدر راه برم تا پاهام تاول بزنه
و جایی که ندونم دلیل بغضم چیه ..
دوست دارم
امضا تارا