ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۴۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

شما اگه قرارباش یه دوست خوب بیاد پیشتون    دقیقا چیکارامیکنید ک حسابی بهش خوش بگذره!؟

مثلا کجاهامیبریدش یاکلا چیکارمیکنید!؟




هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم...  :)


 باهرکس مثل خودش رفتارکردن را به شخصه دوست ندارم...

بایدخودت باشی    باید رفتارت مختص خودت باشد    مخصوص خوده خودت   باید بازتابی ازخودت ،وجودت ،درونت و شخصیتت باشد. 

حالا اصلا قرارنیست باهمه هم خوده خوبت باشی .فقط خودت باش خوب یا بدش هم دست خودت.



+ تو اگر آینه میخواهی حاضرم چشم هایم آینه ات باشد...


باید در مدرسه یک فرآیند تبدیل  مفردمخاطب  ب مفرد غایب  یادبدهند

بعد هم بگویند آنقدر فعل ذهب  را برای این صیغه ها صرف کن تا  باورت شود

بعد هم بعنوان نکته ی تستی یاداوری کنند ک این فرآیند هرچقدر هم از    کاتالیزگر وجودت   داشته باشد     برگشت ناپذیر باقی خواهد ماند.

  • ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۲۱:۲۸

آمدم دنیایت رادیدم هرچه سعی کردم دلخوشی هایم رادرآن پیداکنم   نشد

دنیایت جای دلخوشی هایم نبود

برای دلخوشی هایم زیادی بدون محبت بود

تلخ شدم در دنیایت

اماتاهروقت خواستی ماندم حتی وقتی فراموش شدم

من نگذشتم    از دنیایت    ازحال بدت

حتی از خودت    که شده بودی قسمتی از وجودم...

  • ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۱۷:۴۶




هردفه ک دلم شکست خودم شیشه خورده هاشو چسبوندم بهم تا دوباره دل داشته باشم

تا نذارم آدما حسمو دلمو غرورمو مهربونیمو خوب بودنمو وانسانیتمو ازم بگیرن

تا اجازه ندم باشکستن دلم منم محکوم کنن ب مثل خودشون بودن

باید خودتو آماده کنی واس از دست دادن همه چی تو چندثانیه

باید یاد بگیری تو زندگیت خودت حالتوخوب کنی خودت اشکاتوپاک کنی خودت بلندشی اینجا از ناجی و قهرمان خبری نیست

باید بزرگ بشی

فقط ی چیزی نذار بزرگ شدنت سادگیتو ازت بگیره

نذار مهربونیات یادت بره

دل نشکن ت مث اونا نباش

خودت باش خودخوبت خودمهربونت خوددوستداشتنیت...

ت چ بخای چ نخای همه ی روزی تکراری میشن

ت واس بقیه بقیه واس ت

چاره ای نداری جزاینک قبولش کنی این زندگی تکراری رو

درست همینجاست ک ی قطره اشک میریزه رو گونه راستتو هیچکس نیست تا بادست چپش اشکتو پاک کن ومحکم بغلت کن و ت باصدای ضربان قلبش آروم بشی وهمه چی یادت بره

نیومدم اینارو بنویسم ک تهش بگم کسی نیست

برو جلوی آیینه خودتو نگاکن

ببین خودت هستی

ت واس تغییر زندگیت بوجود هیشکی جزخودت نیاز نداری

بلندشو رویاهاتو تو زندگیت نقاشی کن

واس ساختنش تا تهش تلاش کن

قوی باش

هیشکی نمیتونه تورواز پادراره

ت خودتو داری

خودت...

  • ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۵۳