ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

یادم...

جمعه, ۱ بهمن ۱۳۹۵، ۰۳:۰۸ ب.ظ

هردفه ک دلم شکست خودم شیشه خورده هاشو چسبوندم بهم تا دوباره دل داشته باشم

تا نذارم آدما حسمو دلمو غرورمو مهربونیمو خوب بودنمو وانسانیتمو ازم بگیرن

تا اجازه ندم باشکستن دلم منم محکوم کنن ب مثل خودشون بودن

باید خودتو آماده کنی واس از دست دادن همه چی تو چندثانیه

باید یاد بگیری تو زندگیت خودت حالتوخوب کنی خودت اشکاتوپاک کنی خودت بلندشی اینجا از ناجی و قهرمان خبری نیست

باید بزرگ بشی

فقط ی چیزی نذار بزرگ شدنت سادگیتو ازت بگیره

نذار مهربونیات یادت بره

دل نشکن ت مث اونا نباش

خودت باش خودخوبت خودمهربونت خوددوستداشتنیت...

  • ۹۵/۱۱/۰۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">