ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

من این حجم از مقدس انگاری والدین تو فضای مجازیو اصلا درک نمیکنم 

یه قدم بیا جلو و گریه و آهوناله

انگار‌مثلا به زور این بچه رو کردن تو پاچه یارو که اره تو باید اینو با سختیو بدبختیو از شکم خودت زدنو از خودگذشتگیو کوفتو زهر مار بزرگ کنی 

بابا خودش بچه اورده 

هر کسی ام مسئولیت صفر تا صد هر غلطی که میکنه رو باید بپذیره دیگه

منتی سر کسی نیس

نه اون بچه نه جامعه

حالا یکی داره بهتر فراهم میکنه برا بچش 

یکی نداره خیلی غلط اضافه کرده نفهمه بچه زاییده نداره باید از شکم خودش بزنه اون بدبختو سیر کنه 

فهمش اصلا پیچیده نیست 

حالا هی ازین چرتو پرتا به زور بکنن تو پاچه ما کو گوش شنوا 

  • ۰ نظر
  • ۲۹ شهریور ۰۴ ، ۱۶:۵۹

یه کانال باید بزنم 

بعد از سری بدبختی های کار داشتن با دانشگاه توش پست بذارم 

واقعا جالبن 

فکر کن مثلا تو خودت یه مدرک با هولوگرامو امضا و کوفت بدی دست دانشجو بعد بیای بهش بگی اع میخوای ترجمش کنی پول بده چون فرق میکنه ریزنمراتش!! 

بعد دوباره بگی اع خود دانشنامه ام میخوای ترجمه کنی بیا من مهر ترجمه بلامانع است بزنم و پول بگیری ! 

بعد دوباره بهش بگی برو برو وزارت بهداشت فرم تاییدیه پر کن 

خب حالا مدارک طرحت باید تایید شه که اونم خودمون دادیم بهت 

دو ماه کاری زمان میبره !! 

بعد حالا که شماره نامه فرستاده شد برا دانشگاهت دوباره برو دانشگاهت درخواست بده یه فاکینگ ملیون تومن بده  تایید مدارک ترجمه شدت !! 

نباید رید وسط این مسخره بازی؟ 

خودتون خودتونو تایید میکنید ؟ 

ناموسا فازتون چیه ؟ 

هنوزم تایید نشده ها سه هفته از درخواست من گذشته 

  • ۰ نظر
  • ۲۳ شهریور ۰۴ ، ۰۹:۱۴

من زیباترین ورژنم رو شب خپاستگاریم دیدم ...

یه لباس سبز کردی پوشیدم که مال مادربزرگم بود 

تو یکی از سفرهاشون از سنندج سفارش داده بود اونجا براش بدوزن 

موهام رو خودم فر کردم یه سایه سبز زدم که با لباسم ست باشه رژلب قرمز همیشگیمو زدم و جلوی آیینه تو چشمام نگاه کردم 

و ازونجایی که درست قبل از رسیدن امیر و خونوادش تو خونه ما سر یه چیز خیلی چرت مامان و بابام بحثشون شد من گریه افتادم 

و هر چی سعی کردم پنهونش کنم وقتی امیرو دیدم زدم زیر گریه 

ما از اون شب هیچ عکسی نداریم جز یه دونه سلفی که من درحالی که چشمام پر از اشکه لبخند زدم 

دقیقا همون شب حس کردم میشه به این پسر برای یک عمر تکیه کرد ...

  • ۰ نظر
  • ۰۹ شهریور ۰۴ ، ۲۲:۴۰

اگه اینجام یه عنجوجک بازیایی مث اینستا داشت که مثلا میشد هایلایت درست کردو این صحبتا 

فرا تر ازین امکانات عصر یخبندانیش 

یه جایی درست میکردم که بنویسم مثلا من اگه تو شرایط دیگه ای بودم 

تو کشور دیگه ای بودم 

تو زمان دیگه ای بودم مثلا چیکار میکردم 

اینستا خیلی دیگه همه آشناان اصلا من احساس امنیت ندارم ازینکه ملت انقدر از عمق مغز من آگاه باشن 

کلا از خیلی وقت پیشا هم همین بودم 

حالا بجز امیر که من تک تک گره های مغزیمو تا نگم بهش باز نمیشه ولی خب کنترل مغزم خیلی کار سختیه 

قبلناام اینجا خیلی راحت تر از بقیه جاها مینوشتم 

اصن همین که میدونستم کسی قرار نیست بیاد قضاوتم کنه یا بگه اع تو فلان موقع فلان حرفو میزدی راحت بودم 

این موضوع به حدی حاد شده بود که من یه مدت یه پیج اینستا داشتم که فقط برا خودم پست میذاشتم 

هییییچ بنی بشری توش نبود 

ینی کاملا ایزوله 

الانم نمیدونم ملت چطور از جزئی ترین چیزای ممکن زندگیشون برا ما عکسو فیلم میذارن 

حالا جدیدنا میگن تو خودت انتخاب کردی اینجا باشی 

نمیخوام روحمو به سخره بگیرما 

ولی دارم تمام تلاشمو میکنم بهش از ته دلم اعتماد کنم که لابد یه چیزی اینجا داشته 

پس اوکی من میپذیرمت چون میدونم کهن و اصیلی 

امیدوارم اینارو بعدها یادت بیاد 

:) 

  • ۰ نظر
  • ۰۸ شهریور ۰۴ ، ۱۱:۲۶