ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

۲۷ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

همیشه اولای همه چی آدم گیجه 

انگار گم شده 

انگار هیچی بلد نیستو نمیبینه و نمیتونه سر در بیاره 

انگار همه چی مبهمه

ولی من دلم تنگ این میشه که رضا صادقی بذاریم و بریم بچرخیم 

اصن همین کنارت بودن حال میده 

تو حالمو خوب میکنی حتی اگه دور باشی 

من خوشحالم دارمت 

خوشحالم هستی 

اصن خوشحالم پلی لیست آهنگای گوشیتو که میاری همون ترتیب آهنگای گوشی خودمه 

من خوشحالم میام از روزم برات تعریف میکنمو یادم میره گاهی آدما اذیتم میکنن و دلم میگیره 

اینکه میشینی غرولندامو گوش میکنی 

اینکه باهات میرم جاهایی که بلد نیستم 

اینکه بهم میگی بیخیال و جدنی ذهنم بهت گوش میده 

حالا میگذره خوب میشه همه چی 

میریم جلوتر تجربه میکنیم 

میریم یه عالمه کارای عجیب و غریب انجام میدیم 

تااازه خفن ترین شهر بازیای دنیارو میگردیم :) 

من خوشحالم هستی دلبرکم 

 

 

  • ۳۱ تیر ۰۱ ، ۱۶:۴۰

من عاشق چیزای قدیمیم 

دوست دارم چشمامو ببندمو غرق بشم تو سالهای قبل 

دوست دارم همه چیزام همونقدر ساده و دوست داشتنی و آروم باشه 

چیه این زندگی صنعتی پیچیده بدو بدو رو دور تند 

چیه همش بدو و نرس 

دوست دارم یه خونه کوچولو ساده داشته باشم 

که توش بوی غذای آروم بیاد 

همه جا ساکت باشه 

بعد دوش گرفتن یه پیرهن نرم ازینا که گل ریز دارن بپوشم و دراز بکشم زیر آفتاب و دغدغه هیچیو اون چند ثانیه نداشته باشم 

ازینا که بیای سرتو بذاری کنار سرم برگردم سمتت موچولو بشم زیر گردنت 

اصن ازینا که عصراش آبدوخیار بخوریم وقتی پنجره بازه و نسیم خنک میاد و غروبو اون گوشه خونه میبینیم 

من واقعا دلم میخواد زندگیم همینقدر آروم باشه همینقدر ساده 

نه میخوام اتفاقای بزرگ بیفته نه میخوام جاهای بزرگ بریم 

نه میخوام چیز بزرگی به دست بیارم 

الان بیشتر از همه این چیزای بزرگ من آرامش احتیاج دارم 

ازین آراممشا که شبیه بچگی تو خونه مادربزرگه 

شبیه ظهراش که همه خوابنو سروصدا نیست 

دلم آش میخواد 

میوه 

یه عالمه اتفاق کوچولوی خوسگل شبیه ظرفای گل سرخی 

و خب دوستداشتنیه دیگه 

من دوستش دارم آروم بودن یه زندگی اینطوریو 

  • ۳۱ تیر ۰۱ ، ۱۰:۰۱

میدونی 

الان 

حالم

اینطوریه که ..

انگار ذلم برا قبلنایی که تجربه نکردم تنگ شده 

عجیبه اما این بهترین توصیفیه که من از الانم حس میکنم 

  • ۲۹ تیر ۰۱ ، ۱۸:۰۲

من الان اونجای قصه ام که آدم متزلزله 

بین همه چی مونده 

موندن که نه 

اینکه مثلا از همه چی دل کندی نمیدونی ارزششو داشته یا نه 

اینکه مثلا خیالت راحت نیست 

اینکه یه چیزی شبیه دلهره 

شبیه استرس تو دلته 

اینکه یه جای کار  انگار میلنگه 

هنوز خیالت راحت نشده باشه 

من خودمو اینجوری قانع میکنم که خب اوکی من که اون آدمی بودم که میموند چی میشد 

هیچی 

اتفاق خاصی نمیفتاد 

کلا بشر موجود عجیبیست 

اینطوریه که دلم میخواد یه کاری انجام بدم 

یه اتفاقی بیفته 

یه چیزی پیش بره 

ولی انگار نمیشه 

انگار یه چیزی جلوتو گرفته 

از یه جایی به بعد آدم دلشوره میگیره 

نمیدونم 

شاید بخاطر اینه که دلم تنگ شده

شاید بخاطر اینه که آدم هوس میکنه راحت تر باشه 

شاید بخاطر همه ایناست 

ولی خب یه روزی یه جایی بالاخره باید این اتفاق میفتاد 

بالاخره باید مستقل بشی 

سختی بکشی 

بالاخره باید جون بکنی 

بالاخره باید رو پای خودت وایسی با وجود تمااام اتفاق های عجسب و غریب و سخت و آسون 

باید دووم بیاری 

باید توانایی اینو داشته باشی از پس خودت بربیای 

باید بتونی زندگیتو جمو جور کنی 

باید بالاخره یه جایی دل بکنی از همه چی و پر بکشیو بری 

  • ۲۹ تیر ۰۱ ، ۱۷:۵۷

تو همونجایی که هستی 

به جریان زندگی اعتماد کن 

  • ۲۸ تیر ۰۱ ، ۱۸:۵۹

هیچی بهتر ازین نمیشد که روزی که بعد این مدت قراره بیاد پیشم شاهین آلبوم جدید بده :) 

حالا تک تک این آهنگا 

نت به نتش منو یاد چشمهات میندازه 

تا ابد 

ابد 

ابد ...

  • ۲۷ تیر ۰۱ ، ۰۹:۱۶

تو نمیدونی من چقدر دلم تنگ شده بغلت کنم 

نمیدونی چقدر دوس دارم لپاتو فشار بدم 

همونجوری که همیشه مینشستم تو ماشین فشارت میدادم 

نمیدونی چقدر بیشتر تر دلم میخواد وقتی بغلم خوابت میبره ته ریشتو موهاتو ابروهاتو مژه هاتو ناز کنم

حتی نمیدونی چقدر دلم برای شنیدن صدای نفسات موقعی که داریم غروبو نگاه میکنیم تنگ شده 

اصن میدونی چند روزه من غروبو ندیدم 

میدونی چند روزه حتی بیرون نرفتم 

بدون تو زندگی اون مزه ای که باید نداره 

حالا اشکال نداره 

من همچنان منتظرم پیام بدی بپوش بیا پایین من تو بلوارتونم 

و من ذوق کنم ته دلم قند آب بشه 

نمیدونم تو جواب کدوم کار خوبم بودی پلی خب من از ته ته ته دلم دوستت دارم 

  • ۲۷ تیر ۰۱ ، ۰۷:۱۳

کیا تهرانن ؟ 

بیان باهم دوست شیم 

  • ۲۵ تیر ۰۱ ، ۲۱:۱۲

هیچ مهاجری فعل هجرت را یکسان صرف نمیکند 

ما هر کدام به امیدی ترک وطن کرده ایم 

هیچ آدمی خانه اش را ولو خانه ای روی آب ، به همین سادگی بیخود و بی جهت رها نمیکند که برود 

چرایی اش برای هر آدمی با دیگری فرق میکند اما بعد هجرت ما همه دلتنگی های بی حد پر بلایمان را یکسان صرف میکنیم 

هر بار که سوار آن اسب بزرگ آهنی میشویم نمیدانیم به خانه میرویم یا برمیگردیم 

مهاجر به شوق زندگی پرواز میکند 

اما حکایت ما مهاجران خزان پذیر ایرانی حکایت پرنده های مهاجر زاینده رود بی رود است ما میخواستیم همین یک بار فرصت زندگی را زندگی کنیم اما در آسمان و زمین و کوه و دریا پر پر میشویم 

حالا مانده ایم با دندان خشم بر جگر خسته بسته و ذکر مدام هیهات بر لبهایمان ازین جان های جوانی که بی جان شد و هزار امید بنی آدم که بر باد رفت ...

  • ۲۵ تیر ۰۱ ، ۱۸:۰۳

از لحاظ روحی به شدت به ساخته شدن فصل دوم سریال میخواهم زنده بمانم احتیاج دارم

  • ۲۴ تیر ۰۱ ، ۲۰:۱۳