ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۳۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

کاش تغییر دکوراسیون میتونست حال آدمهارو بهتر کنه


کاش حال دل آدما باتغییر سال فصل ماه روز وحتی لحظه بهتر میشد


ولی تهش کاش همون یه نفری که میتونه حالتو بهتر کنه همیشه باشه    همیشه...


...


  • ۰ نظر
  • ۲۴ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۳

برویم همان باغ گردوی همیشگی

برگ های خشک شده درخت هارابردارم بیندازم بالای سرم و زیرش بچرخم

بدوم و تو دنبالم بدوی و صدای خنده مان درباغ بپیچد

موهای بافته شده ام از دویدن هایم باز شده باشد و از برگ های خشک شده یک تکه کوچک لای موهایم مانده باشد و تو آرام برش داری و من آن لحظه نفش کشیدن یادم برود...

تکیه بدهم ب درختمان وبگویی :مگرتو خسته هم میشوی!؟

از روی شیطنت همیشگی شروع میکنم از شاخه های کوتاه درختمان بالا میروم ومثل همیشه بااینک هوایم راداری ته دلت نگرانیه همیشگی از شیطنتم هست...



  • ۰ نظر
  • ۲۳ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۵۲

به دورترین نقطه ممکن خیره شدم          برف های زاگرس


صدای اذان می آید      آرام میشوم



حالا تمام هوای سرد دوروبرم را عمیق نفس میکشم    و یکجا میفرستم به وجود امیدوارم...



  • ۰ نظر
  • ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۵۵

من ادامه میدم


فقط بخاطر تو

  • ۲۲ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۳۱

مثل همیشه بدون آرایش اما این بار چشم های بی روحش حس نمیشود

حالا بجای اینک موهایش درصورتش ریخته باشد در دستانش مانده

در چشم های پف کرده از اشکش دیگر هیچ دخترانه ای نمانده

دارد آرام تجزیه شدن وجود و احساسش رالمس میکند

با یک بغض لعنتی   نوشته ها باورها و حقایق را به یاد میاورد

تمام هزارویک دلخوشی و امیدش راگذاشت در همان جعبه بالای کمدش

حالا وجود نداشته اش را با خلأ  پرمیکند

کسی که خودش غریبه ترین وجود شناخته نشده زندگی تکراریش است

خلأ سکوت قلب تیرکشیده سردرد

نفس کشیدن فراموش شده

همه وجودش منجمد شده    همانی که شب ها بالشتش را محکم تر روی صورتش فشار میداد تا صدای هق هق گلویش جایی جز وجودش نپیچد

کسی که حتی در آغوش گرفتن بلد نیست    حالا تنها چیزی که به خاطر میاورد حسرت بوسه عاشقانه معشوقه دلش است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۴۷

من خیلی بچه که بودم فکر میکردم داور فوتبال کلی کارت زرد با خودش داره هردفعه هرکی خطا میکنه یکی ازاونارو میده ب طرف واس خودش ...  !!!



:)




+  کاش میدونستی دیدن اون عکس سیاه سفیده که خودت گرفتی چقد خوبه... !!

  • ۰ نظر
  • ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۷:۵۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۱۶

+

 

 

 

 

 

+امشب آسمونو ستارهاش و ماه خیلی خوشگلن از خودتونو ستارتون دریغ نکنید!

 

+اینک میخوای هندزفریت رو برداری و بری بیرون بعد کلی راه بری اونوقت مجبوری بخودت التماس کنی توروخدا پاشو     بعد دلتم بگه من بدون اون نمیام خیلی جالبه!!

 

+کیک شکلاتی بدون اون مزه شکلات 96% خالص میده!!

 

+ترقه جزو مضخرف ترین ساخته های بشره!!

 

 

+ترجیحا آهنگ بالارو با بلندترین صدای ممکن گوش بدید...

 

+مراقب خودتونو دلتونو مهربونیاتونو اطرافیانتون باشید.

 

:)

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۴۱

دختر قصه بیشتر از همیشه میخواست اویش سرش را بگذارد روی پایش

ودخترقصه نگاهش را بدوزد به چشم هایش و با تمام وجود به حرف هایش گوش دهد

با لبخند های دخترانه اش آرامش کند

دستش را بگیرد

اصلا بشود همه دلیل نفس هایش...

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۲۰

جدی با قهوه ای چشماش میشه نوتلا ساخت!!


:)

  • ۰ نظر
  • ۱۷ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۱۸