ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۳۴ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است

ما را همه شب نمیبرد خواب

خب من چند روز پست راجع به کتاب خوندن گروهی رو گذاشتم تا همه ببینن

کتابی که انتخاب شد کتاب   "تسلی بخشی های فلسفه"    اثر آلن دوباتن هست که راحت هم پیدا میشه هزینه و حجم زیادی هم نداره 

خب این کتاب ۶ تا فصل داره که توی هر فصل به یه مبحث میپردازه و با اینکه تو اسمش فلسفه اومده اصلا کتاب سنگینی نیست و برای شروع خوبه 

حدودا ۳۰۰ صفحست و اگر بخوایم یک ماهه تمومش کنیم هرروز حدودا ۱۰ صفحه میشه و فکر نمیکنم بیشتر از نیم ساعت یا نهایتا ۴۵ دقیقه در روز وقت بگیره حالا طبق برنامتون یا هر روز تقسیمش کنید یا مثلا آخر هفته ها یا چند روزی یه بار اما خب این نسبت ۱۰ صفحه در روز رو رعایت کنید که طولانی نشه

برای اینکه باهم تعامل داشته باشیم بنظرم بعد از هر فصل خوبه که تقریبا میشه آخر هفته ها که معمولا آزادتریم 

و اما نظر شما راجع به کتاب ،  برنامه و نوع تعامل میمونه که حتما حتما بگید بهم  میتونیم گروه بزنیم یا اینکه میتونم پست بذارم و اینجا هرکس از برداشتش حسش تجربش و یا هرچیزی که دوست داشت در مورد کتاب بگه 

اینطوری کنار هم میتونیم دوستای بهتری هم بشیم :) 

پس حتما اگر دوست داشتید همراهیم کنید بگید نظراتتونو که تصمیم جمعی بگیریم 

خلاصه اینم از شروعمون ببینیم چطور پیش میریم 

پسر طبقه بالاییمان سال های بلوغش را میگذراند 😐

حالا نمیدانم کدام از خدا بی خبری آهنگ هربار این درو فلان نکن چی چی بند را با او آشنا کرده 

تصورش را بکن من هرروز ظهر بالای سرم صدای مخملی اورا دقیقه ها گوش جان میسپارم ! 

و ندیدید تحریر های اوج هیراد را چقدر لطیف و در عین حال قدرتمند اجرا میکند !

دقیقا همین الان هم دارد میخواند عزیزم کجایی دقیقا کجایی 😯

و مقاومت وصف نشدنی ای در اجرای تمامی سبک های موسیقی داخل و خارج دارد رپ راک پاپ پست مدرن و و و😑

در طول نوشتن همین پست حداقل ۶ اجرا به پایان رساند و همچنان خستگی ناپذیر و مصمم ادامه میدهد 😶


#نه_به_خشونت_علیه_همسایه_طبقه_پایین!


یک روز از دور میدوم سمتت با همه وجودم توهم بغلم کن و بچرخانم دورتادور دنیایم که اندازه آغوشت شده 

والس تهران هم در پس زمینه اش


حواسم را که جمع میکنم میبینم من بیش از نگاه ها با صداهاست که زندگی میکنم 

اولین باری که به گربه دست زدم او مرا پارک لاله برد و کنار یک گربه نشسته نشاند و دستم را ارام گذاشت پشتش ، نرم بود ارام بود و دوستداشتنی 
من حواسم به دستش بود...
بعد دوتایی نشستیم نازش کردیم اولین لمس ها ...
گربه ما شده بود وقتی نشستیم میامد بین پاهایم خودش را میکشید پایین شلوارم بعد هم روی نیمکت درست بینمان خودش را ولو میکرد تا دوتایی هی نازش کنیم 
حالا هربار که گربه میبینم ارام میشوم نازش میکنم 
حتی گربه دانشکده که آن روز با همه خستگی و ناامیدیم وقتی تنها توی حیاط نشسته بودم کنار پایم کزکرده بود و من ارام پشتش را دست میکشیدم تا مثل من سردش نشود 
حسابش را که بکنی همه گربه ها من را به تو وصل میکنند ،وقتی هربار بغضم میگیرد

پرسید اگر یک ماه از زندگیت مانده بود اولین و آخرین کاری که میکردی چه بود 

گفتم شروع میکردم به نوشتن تجربه هایم حس هایم و چیز هایی که در زندگی داشتم و نداشتم 

نوشتن همیشه برایم حس رهایی داشت و در آخر جمع میکردم و میرفتم جایی نزدیک دریا روزها و ساعت های آخر را به این فکر میکردم که انگار هیچوقت وجود نداشتم ...


مایی که حالا یک ماه آخر را شروع میکنیم 

من و ایهام نکند رخنه کند در دل 'ایمانم' شک 


و حالا عمیقا محرمانه گوش میدهیم.   غریبانه .


نکند پنجره ای پشت صلیبم باشد

نکند میکرفونی داخل جیبم باشد

نکند این اس ام اس در جایی ثبت شود

نکند گریه ی پشت تلفن ضبط شود

نکند شاهد دعوامان در ماشین است

نکند داخل حمام تو را میبیند

نکند اسم تو را با دهنش بخش کند

نکند راز مرا تلویزیون پخش کند

نکند میداند آنچه که من میدانم

نکند پس فردا تیتر یک کیهانم

نکند رخنه کند در دل ایمانم شک

نکند لو بدهم اسم تو را زیر کتک

نکند نامه جعلی مرا پست کند

نکند این همه بد قلب مرا سست کند

تلخم و حل شده کابوس وجودم در سم

غیر تو از همه ی آدم ها میترسم

همه دانسته و نا دانسته جاسوسند

دستشان حلقه ی دار است و تو را میبوسند

کاشکی آخر این سوز بهاری باشد

کاشکی در بغلت راه فراری باشد

کاشکی از همه مخفی بشود این شادی

کاشکی وصل شود عشق تو به آزادی

کاشکی بد نشود آخر این قصه ی بد

کاشکی باز بخوابیم ولی تا به ابد

نکند رخنه کند در دل ایمانم شک

نکند لو بدهم اسم تو را زیر کتک

نکند نامه ی جعلی من را پست کند

نکند این همه بد قلب مرا سست کند

نکند رخنه کند در دل ایمانت شک

نکند لو بدهی اسم مرا را زیر کتک

نکند نامه ی جعلی تو را پست کند

نکند این همه بد قلب تو را سست کند

پارسال یه پیشنهاد دادم و گفتم بیاید باهم کتاب بخونیم ...

بماند که برای روزی ۵ صفحه یکی کنکور داشت یکی وقت نداشت یکی دانشگاه داشت یکی دلش نمیخواست یکی از کتاب خوشش نیومد و تهش من موندمو خودم و کتابایی که دلم میخواست بخونم و راجع بهش حرف بزنم و بنویسم 

اومدم باز بگم من دلم کتاب خوندن میخواد اگه دوست داشتید خبرم کنید تا معرفی کنم باهم بخونیم پیش هم کنار هم اندازه یه گپ زدن دوستانه از حس و تجربه یه نوشته 

چیه همتون سرتونو کردید تو گوشیاتون تهشم هیچی چیه هممون درگیر هیچ و پوچ زندگی شدیم رفتیم تو لاک خودمون 

هی هرروز دورتر دورتر 

بیاید باهم دوست باشیم حتی اندازه وصل شدن به هم اندازه نوشته های یه کتاب 


از آخرین باری که دیده بودمش مدت ها میگذشت 

 از پشت سرم گفت سلام.. برگشتم ، بزرگ شده بود ریش داشت قدش از من بلندتر شده بود دست داد

مغرور شده بود اعتماد به نفسش با کیک بوکسینگ بیشتر شده بود 

نمیشد باور کرد این همانی بود که بابا وقتی آن روز بارانی موقع بالا رفتن از کوه در تخت جمشید دستش را گرفت من به دستش در دست بابا نگاه میکردم و به این فکر میکردم منی که دستهایم در جیب سویشرتم سرد شده بود اگر لیزمیخوردم چقدر درد داشت زمین خوردنم ...