ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

وحشت نکن ، دستان لرزانم را بگیر


بگذار از تمام دنیا سایه ای بماند

بگذار همه ، مارا دیوانه صدا کنند

همه ، مارا فراموش کنند


ما کتک خورده نافهمی های این زمانه ایم


از چیزی نمیترسم ، من همان لحظه ای را میخواهم که خالصانه تو را ببوسم


مگر دنیا با ما چه کار میکند

مگر چه گلی سر ما خواهد زد؟


بیا ، همین لحظه مارا کفایت میکند 


بوسه ای که از دمی عجیب و پرشور رسد ، جاودانه است 

من همان جاودانگیمان را میخواهم 


چرا باید خجالت بکشیم

مگر دنیا به کسی رحم کرد؟


من میخواهم همین لحظه را زندگی کنم



مرا در آغوش بگیر ..

تا کی زلزله تن ها را بلرزاند ؟

آتش سوزی دل هارا بسوزاند؟

خشکسالی ریشه هایمان را بخشکاند ؟


ایران من ، بعد از هر فاجعه و درد تسلیت نمیخواهد .

همدستی و کمک میخواهد.

ذره ای تفکر..

 ذره ای حرکت ..

شاید فرکانس صدای من هم شبیه بقیه نیست
شاید من هم مسیر متفاوتی را برای زندگی انتخاب کردم
درست شبیه تو 
اما من هم مثل تو نغمه هایم را میخوانم و برای خودم میگردم در اقیانوس روزگارم 

چقدر دلم میخواست قلبت حس کند درست است که صدایت را با گوشم نمیشنوم اما قلبم آن را حس میکند

کاش میشد رقصیدن با تو در اقیانوس آرام را تجربه کرد 
لمست کرد و با تو به اعماق ناشناخته ترین ممکن هایی که به تنهایی دل به یافتنشان دادی آمد
و حرف هایت را با هر فرکانسی که بود فهمید


میدانی ..
حتی موقع شنیدن صدای تو هم کسی فرکانس صدای من را نشنید با اینک من هم نغمه هایم را خواندم.

من تورا...به تنهایی شنیدم.



میدانی ..

خسته تر از آنم که تن به نوشتن دهم

ولی هیچوقت نمیشه همه وجود یه مرد رو تسخیر کرد 

باید بری یه گوشه از ذهنش بشینی و دم نزنی اگه گاهی اولویتش نیستی

مردا خوب بلدن عشقو از پا دربیارن بعدم خاطرشو برا همه تعریف کنن با لبخند

گاهیم تلخ 

ولی زن ها تا آجر آخر به این خرابه اعتماد دارن ..

وقتی اولویت نیستی و جات خوب نیست کلافه ای

احساس میکنی به روزگارت آویزونی

احساس میکنی هر نسیمی زورش از تو بیشتره 

ترس تنهایی سلولهات رو تهدید میکنه و باعث میشه اونا از نگرانی بلرزن 

وقتی اولویت نیستی از همه میترسی


..