ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۲۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

هوا ابری بود

باران می بارید

باد می آمد

دریایی متلاطم

ساحلی خالی

و دختری تنها

چشم های خیسش را میبندد

قدم برمیدارد



و دیگر موهای خیسی نیست که اشک هاو خستگی های دختر را پنهان کند



...

 اشک های زیر باران

 حقیقت های قصه شده در نیمه شب

حرف هایی که هرگز نوشته نشد

 یاداوری تجربه ها

ساکت شدن های اجباری



و سکوت...


...


...نفس های آخر نوشتن...




  • ۰ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۹

وقتی تو گوشت میگن  مراقب باش نگن واس پول باباش عاشقش شدی...

اون لحظه یهو دلت خفه میشه دیگ هیچی نمیفهمی  باخودت فکر میکنی ارزش احساسات وجودتو باپول باباش میسنجن ک ب خودشون اجازه گفتن این جمله رو میدن

بعد دلت میخواد بزنی تو دهن اونی ک اینو میگه چون قطعا خودش یکی ازوناس

  • ۰ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۱۸

عشق بچه پولدار بالای شهر با دختر داهاتی زیادی شبیه قصه هاست

  • ۰ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۱۴

ببین هروقت هرکسی تو زندگیت دخالت کرد برگرد بهش بگو به تو ربطی نداره

اینطوری دیگه اون حس مزخرف تحمل کردنشو نداری


  • ۰ نظر
  • ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۱۰

این قلب لعنتی گاهی تیر میکشد...


گاهی فکر میکنم اگر به من بگویند دلیل تیر کشیدن قلبم میتواندمسئله مهمی باشد

همه چیز را ول میکنم و میروم دنبال تجربه همه چیز هایی که گذاشته ام برای بعد از یک چیز

مثلا بعد از کنکور بعد از خانه جدید بعد ازبزرگ شدن بعد از درس بعدازاین بعدازآن بعداز هربهانه ی بدون توجیهی که من رااینجا حبس کرده تا دلخوشی هایم اولویت زندگیم نباشد

دیگر ترس هیچ جیز ندارم تنهایی بلند میشوم میروم هرجای دنیا

بی پروا همه چیز را در مدت زمان باقی مانده تجربه میکنم



اصلا از درمان های واهی خوشم نمی آید حتی اگر به من امید بدهند  بجای ماندن میزنم به دل دلخوشی هایم


...


#تبریک


  • ۰ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۵۱

موهایی که هیچکس نباشد شانه شان کند نوازششان کند آنهارا ببافدباید از ته تراشیده شود

تاهروقت دلت گرفت محکم روی باورهایت بایستی

ساکت بنشینی و  به اشک های دختر آیینه اتاقت توجهی نکنی

  • ۰ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۰۸

داشتم فکر میکردم پسربچه پنج شش ساله کوچه پشتی چقدر شبیه من است

او با دیوار خانه شان پاسکاری میکند

از سرتا ته کوچه را با توپ میدود

حریف خیالیش را دیریبل میکند

روپایی میزند

ودر آخرمحکم شوت میکند

حتی برای اینک دستش به زنگ خانه برسد روی پاهایش بلندمیشود

او همه این کارهارا تنهایی انجام میدهد

درست شبیه من

تنهای تنها

تنهایی تجربه عجیبیست

بزرگ که بشود قبول کردن آدم هابرایش سخت تر میشود

راحت تر قبول میکند هیچکس اهمیتی به حالش نمیدهد

حتی باور میکند پشتش خالیه خالیست

او تنهاییش را باور میکند حتی اگر تاوانش اشک هایش باشد

دیگر از عوض شدن آدمها تعجب نمیکند

اصلا هیچ چیز در دنیا برایش غیرقابل باور نمیشود همه چیز را باور میکند

هرچقدر هم طول بکشد باورهایش را میگذارد در وجودش

همه حقیقت هارا میگذارد گوشه دلش

او قبول میکند یک تیم یک نفره است جلوی همه دنیا

یاد میگیرد اصلا برای کسی مهم نیست که دل گرفته اش را آرام کند

او وقتی بزرگ شود یک نفر شبیه من خواهد شد

کاش بزرگ که شد خودش بماند خودساده اش

دلم برایش میسوزد اصلا کاش بچه بماند

اگر مثل من بشود ازدوست داشتن دلش هیچ جوره نمیگذرد

اما وقتی حس کرد هیچکس هیچکس اورا نمیخواهد ساکت مینشیند باورهای دلش را محکم میکند


امروز رای دادم تنهایی

امروز باورکردم  تنهایی

امروز تنها بودم باز هم تنهایی...


نوشته های سررسیدم کنکوردادند


سکوت...

  • ۰ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۴

  • ۰ نظر
  • ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۳۲

من دختر روزای تنهایی

باهرعذاب تازه جنگیدم

ازغصه فردانگو با من

روزای ازاین بدترم دیدم

تامرزوحشت تاجنون رفتم

ازترس دیوونه شدن کم نیست

تو اومدی و من به غیر از تو چیزی بجز تصویریادم نیست

تواومدی تافکر روزای تلخ گذشته ازسرم واشه

من ضربه خوردم تا قوی تر شم

فردای من میتونه زیباشه

هراتفاقی که برام افتادشایددلیل محکمی داره

وقتی ورق برگرده میبینی این زندگی به من بدهکاره

بایدمنو باورکنی تاعشق سقف امیدوآرزوباشه

بامرهم دست تو میتونه زخم عمیق من مداوا شه

...


  • ۰ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۱۷

پرنده باشم پرواز کنم برم


این در لعنتی رو بازکنم برم



مگه اخرش چی میمونه برام


دلم تهش بن بست...


من یه جوره دیگه ای به زندگی نگامیکردم

بادلم رفتم جلو...

  • ۰ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۵:۵۵