ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

چیزت را به من نگو چیزت را به من نده با پنجره بخواب ای سنگ جان من من روی یادتوکه یله شده بر آسمان خط میکشم با من تراوش روزانه ای است که در نبود تو تکرارمی شود تقصیر خواب نیست تقدیر ما تصادفی ست که به هیچ نمی ارزد اصلا من بداصلا من بد گوشت روی گاز مشروب روی میزما چقدر غریبه شدیم که تو تحریک نمیشوی دیگر سیگار میکشی تنت زیر زیرپوش سفید توریت شناور است هیچ چیزت را به من نگو هیچ چیزت را به من نده لطفا بگذار گمان گندم نگات در ذهن لهجه دار من با شک به هستی اجین شود اصلا من بد اصلا من بد اینجا که شعر هیچ غلطی نمی کند من هم که مست کدام شعور ما همه چیز را در مبال خانه جا گذاشتیم اطرافمان مشتی خزنده که راه به راه پوست می اندازند و حقارتشان را با تصور تخریب ما زنده می کنند اینجا کسی نمانده که حتی شکایتی کند اصلا من بد اصلا من بد هیچ کس بزرگ نیست هیچ چیز عمیق نیست هیچ کدام ما مهم نیستیم دیگر تنها سکوت سطحیِ خاک گرفته ی حجم این کتاب هاست که زنده است زمان دروغ می گوید تاریخ زنده نیست مکان توهمی ست که ما در آن سکس می کنیم چیزت را به من نگو چیزت را به من نگو  چیزت را به من نده چیزت را به من نده آرام گریه کن آرام نعره بزن سوتین سیاه تو سبز می شود ریشه می دهد من هم یواشکی در خواب تو راه می روم انگار نه انگار که نیستیم دیگر آه سانفرانسیسکوی سورئال من آه پاریس بد نام شده آه فرانکفورت نفرینی میلان خسته میلان تنها کلن کلافه بخند بپاش بِشاش بَشاش و انزلی که جا گذاشتمش .

  • ۰ نظر
  • ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۱۴

اینجا نشستم و هیچ چیز ندارم تا دخترک دلتنگ وجودم را آرام کنم 

  • ۰ نظر
  • ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۲۹

واسه همینه بعد تو به کسی دل ندادم 

آره به قول تو من یه احمق سادم 

زودباورم میشه وقتی هرکی هرچی میگه


  • ۰ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۵۷

  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۰۹

خب سلام

سال نو همتون مبارک 

امیدوارم سال پر از آرامش و سلامتی باشه برای همتون 


خوندن کتاب بار هستی باهاتون تجربه خیلی خوبی بود

نتونستم یه مدت طولانی باشم اما حتما برام از تجربه خوندنتون بگید 

میخواستم این کتابخونی دوستانه و دورهمی رو ادامه بدیم

کتاب بعدی "دختر پرتقالی" هست یه داستان فلسفی که چندماهه دوست داشتم بخونمش 

اگر دوست داشتید بازم همراهیم کنید تو خوندنش 

و حتما حتما کتاب خوب معرفی کنید برای کتاب های بعدیمون 

مرسی 

😊

  • ۰ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۱۰
منو هنوز یادتون هست ؟
  • ۰ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۰۳

مثلا وقتی نشسته ای روی صندلی داخل کتابخانه یک نفر از پشت آرام چشم هایت را بگیرد ...

میدانم شاید ته دلت بخواهی من نباشم  اما ساکت بمانم تا اسمم را بالاخره بین همه اسم های توی ذهنت با صدای خودت بگویی 

بعد هم محکم جای همه ی چندین و چند ماهی که ندیدمت بغلت کنم و بگویم 

تولدت مبارک

بعد هم شروع کنم از همه خاطرات این نه سالی که کنارت بزرگ شدم حرف بزنم از همه نه تولدی که من بودم و چقدر زود گذشت 

از همه کلاس هایی که باهم نشستیم و گذراندیم و همه ساعتهای خنده و گریه و حرف و صدا و نگاه و لحظه و آن بغل موقع برگشتنی که یکهو پشت سرم بودی سر کلاس ریاضی 

از اول هم بغل هایت فرق داشت واقعی بود از ته دل بود میشد مدت ها دلتنگ واقعی بودن و خودت بودنت شد 

هنوز هم تو همان فائزه توی محوطه مدرسه شاهدی که صبح ها و ظهر ها موقع آمدن و رفتن از توی سرویس برایش دست تکان میدادم و تو کتاب به دست راه لبخند گرم و نگاهت را برایم کنار میگذاشتی 

هنوز هم روی مهربانی ات قسم میخورم 

اصلا نمیدانی چقدر دلم برای چندتا کمد آن طرف تر بودنت دمپایی های سفید خوشگلت و ریز نوشتن هایت تنگ شده 

برای وقت هایی که اذیتت میکردم و نمیدانستم تو بهترین دوست روزهای عمر من میشوی و کسی که روزی نگرانم میشود 

اگر نباشم آنقدر این طرف و آن طرف را میگیرد تا پیدایم کند 

هنوز هم ذوق یهویی آمدن روز تولدم را دارم کاش بودی تا یک دل سیر برایت بگویم چقدر بهت حسودیم میشود بخاطر داشتن دوستی چون من 

تا بگویم چقدر باید همه به من حسودی کنند برای داشتنت 

ماه هاست حرفی نزدم نبودم اما دلم خیلی تنگ شد و سکوت کردم 

امشب دیگر طاقت نداشتم 

تولدت مبارک من که با بودنت فهمیدم آدم واقعی و قلب مهربان ینی چه 

تولدت مبارک قشنگ ترین دوست دنیا 

بهترین و مهربون ترین و گوگولی ترین و نگران ترین قلب دنیا 

مرسی بخاطر همه این نه سالی که منو همینی که هستم پذیرفتی و حواست بهم بود 

برات بهترینارو از ته ته ته دلم میخوام 

میدونی خوشبختیت جزو دلخوشیای یواشکی ته دلمه 

امیدوارم روزای بیستو یک سالگیت گره بخوره به آرامش آرامش و آرامش 

درست شبیه خودت 

امیدوارم خنده هات مال ما باشه و شادیاتو باهات شریک بشم 

امیدوارم سالم باشی همیشه و آروم 

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤😊

  • ۰ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۱۶