ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

sokoot

شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ب.ظ

مثل همیشه بدون آرایش اما این بار چشم های بی روحش حس نمیشود

حالا بجای اینک موهایش درصورتش ریخته باشد در دستانش مانده

در چشم های پف کرده از اشکش دیگر هیچ دخترانه ای نمانده

دارد آرام تجزیه شدن وجود و احساسش رالمس میکند

با یک بغض لعنتی   نوشته ها باورها و حقایق را به یاد میاورد

تمام هزارویک دلخوشی و امیدش راگذاشت در همان جعبه بالای کمدش

حالا وجود نداشته اش را با خلأ  پرمیکند

کسی که خودش غریبه ترین وجود شناخته نشده زندگی تکراریش است

خلأ سکوت قلب تیرکشیده سردرد

نفس کشیدن فراموش شده

همه وجودش منجمد شده    همانی که شب ها بالشتش را محکم تر روی صورتش فشار میداد تا صدای هق هق گلویش جایی جز وجودش نپیچد

کسی که حتی در آغوش گرفتن بلد نیست    حالا تنها چیزی که به خاطر میاورد حسرت بوسه عاشقانه معشوقه دلش است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  • ۹۵/۱۲/۲۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">