ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

یک نفر گفت: هر مردی که تو را می بوسد، دریایی می شود میان ما. می فهمی؟ 

یک نفر گفت: هر مردی که مرا می بوسد یادم می آورد مرا نبوسیدی. 

یک نفر گفت: هر مردی که زنی را می بوسد بخشی از روح خود را از دست می دهد. 

یک نفر گفت: هر مردی که او را می بوسد باید بداند چقدر خوشبخت است. 

یک نفر گفت: هر مردی که زنده است، باید بوسیده شود. چرا که مردنش قطعی است. 

یک نفر گفت: هر مردی که با عشق بوسیده شود، بعد از آن بوسه دوباره زاده می شود. 

یک نفر گفت: هر مردی که زنی را با عشق ببوسد، گناهان همه را بخشوده می کند. 

یک نفر گفت: هر مردی که تو را می بوسد، دریایی می شود میان ما. می فهمی؟

مردی که لب نداشت و بوسه نمی دانست، در اتوبوسی که به هیچ جا نمی رفت، با چشم هایی که نمی دید، به صداهای شهر شلوغ پیشانیش گوش می کرد، و آرام و صبور به روزهایی فکر می کرد که نمی آیند، و به بوسه هایی که رخ نداده می میرند. راننده گفت: ایستگاه بعد، ایستگاه آخر است. مرد قرص آبی شب را خورد، بخار شد، و به خواب زنی رفت که برای بوسیدن مردی بی لب حوصله داشت...



اینکه بگه غصه نخور یا اگه میخوری بیا دوتایی بخوریم 

اینکه بگه گریه نکن یا اگه گریه کنی خودم اشکاتو پاک میکنم 

اینکه بگه بغلت میکنم تا سرتو بچسبونی به ضربان قلب خودم 

اینکه بگه هرجا رفتی  آخر شبا هر جا بودی بدون من نخواب 

اینکه بگه بخند ولی بذار من لمسش کنم خنده هاتو 

اینکه بگه....

چرا پسرا همشون دوست دارن دختر داشته باشن ؟