ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

ادم همیشه یه چیزی برای از دست دادن داره 

راستش این مدت خیلی سعی کردم بالاتر از حد توانم فکر بکنم و رها باشم 

شبیه یه قاصدک سبک توی باد 

خودمو رها کنمو نچسبم به اتفاق های روزمره  و سنگینی یه سری چیزارو حس نکنم 

به این فکر کنم که قراره توی زندگیم هزار تا اتفاق و بالا و پایین رو تجربه کنم 

راستش دوست دارم به این فکر کنم که از پس همه چی بر میام

اصن هر طوری که شده 

گاهی اوقات دلم میگیره و مچاله میشه 

دوست دارم از همه آدمها فاصله بگیرم 

اما خب اشکال نداره این مدت قراره بیشتر یاد بگیرم 

قراره سازگار تر باشم 

لبخند میزنم 

اجازه میدم جریان اتفاق ها شبیه به یه رود گذر کنه 

این مدت فقط میخوام روی کارام تمرکز کنم 

کارایی که هی عقب انداختمشون 

  • ۰ نظر
  • ۰۲ شهریور ۰۲ ، ۰۸:۰۷