ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

بمون نرو بستنی کیم بمون ذوق خوب کودکیم بمون شوق فحش دادن به این به اون به زندگی به کار از بس خسته شدیم دیگه عادت کردیم به زندگی کردن رو این کره زمین بمون عشق و دلواپسی این حس منتظر بودن برای کسی پیدام کن قبل از این لعنتی این زندگی کیری صنعتی که کاری میکنه آخر سر با من بفروشم خودمو به ارزون ترین قیمتی که تو فکرشم نکنی بعد بشم یه جسد یکی که فقط از صبح حرف میزنه کلش پوک آدم نباشم چه فرقی داره خب سپاه سیمرغ یا خوک تو رو اون لبه راه میری چون مطمئنی اگه بیفتی هشت هزار نفر میگیرنت من رو این لبه راه میرم مطمئنم اگه بیفتم همین که همون هشت هزار نفر نریزن روم نزنن منو بخاطر فرودی بدون مجوز از آسمون شانس آوردم تازه مطمئنم آخرس خسارت ماشینی که روش افتادمو ازم میگیرن مرسی عزیزم خیلی خوشحال شدم دیدمت این همه درد مشترک داریم حرفمون پشت به پشت باهم یکی فقط میشه بهم بگی چرا آخرش که جدا میشیم من تا ته میرم تو سطل آشغال تو سوار اون ماشینت میشی که هشت تا اگزوز داره دوازده  تا بال اره بابا این چیزا اصن مهم نیست هر کی قصه خودشو داره قسمت خودشو داره حتما تلاش نکرده خشک شد باید بکارم دوباره دمت گرم خیلی حال دادی فقط دستتاتو بردار از رو شونه هام بپیچ قبل از اینکه روت بالا بیارم پتیاره خیل خب تنظیم میکنیم باهم دیگه فوکوس ش تار میبینیم یه گندم زار که نی یه شهر کثافته اشکال نداره میبینیم یه کلبه چوبیم نیس آخه یه آپارتمان اصلا ایراد نداره لااقل جلو در یدونه ازین صندلیا که هم میره جلوعقب میتونی یه بعد از ظهر روش خستگیتو در کنی پاره و اونم نی خ پ هیچی اصلا من یه عالمه چیز میز خریدم درو با پا وا میکنیم میایم تو میبینم که یه چیزی داره رو گاز میپزه ولی انگار خونه نی هیچکس وسایلو اروم میذارم رو میز شروع میکنم با خودم مرور کردن جای خراب شدنیا تو یخچال بقیه جاشون تو قفسست اونارو میچینم بعد شروع میکنم به شستن ظرفا تو خواب بودی یهو بیدار میشی در اتاقو واز میکنی میای منو از پشت بغل میکنی بی هوا که من همه عمر دنبال معنی زندگی بودم توی نشونه ای یه فورمولی تش دیدم همش همینه همین لحظه های خیلی معمولی طبق این قرارداد بمون نرو بستنی کیم بمون ذوق خوب کودکیم بمون شوق فحش دادن به این به اون به زندگی به کار از بس خسته شدیم دیگه عادت کردیم به زندگی کردن رو این کره زمین 

مرغ سکوت جوجه مرگی فجیع را در آشیان به بیضه نشسته است ...

امروز بعد دو ماه جواب ۱۰۰ تا کامنتی که مونده بود دادم 

امیدوارم ازم ناراحت نشده باشید که انقدر دیر شد 

همه نوشته هاتون برام کلی ارزش داره چون اینجا همیشه ادمای خوب که دوستن پیدا میشن و این خیلی باارزشه برام 

خواستم بگم مرسی منو همچنان میخونید تو همه حال 

به احوالات پست قبل سرماخوردگیم اضافه میکنم 

در یک اتاق سرد گوشه خانه بعد از آن همه گریه نشستم و به فکر های اوار شده در سرم فکر میکنم 
همه روز های رفته و نیامده روی سرم اوار شده و فکر چه شد و چه میشود 
دلم میخواهد دور شوم از همه از فضای متشنج اطرافم و روزهای ناارامی که میگذرد و تمام نمیشود 
به رازهای قلبم به نگفته های درونم به مچاله شدن های وجودم به پس زده شده های مزمنم به اشک های ریخته ام 
گاهی دغدغه ی ادمها برایم مسخره تر میشود در برابر این همه فشاری که از همه طرف تحمل میکنم 
چشمهای بسته ام ارامشی نمیابد 
مبهم تر ازینی که هست ممکن نمیشوم 
حالم گرفته 

بعد این همه مدت بدون هیچی گذاشتن من بیام داخل حالا شیطونه همش داره میگه پاشو برو سر کلاس بشین بیخیال همشون

زمان همیشه دلیل خوبی برای سکوت من بوده 

همیشه زمان که بگذره حساسیتت کمتر میشه رو خیلی چیزا 

نه که عادت کنی نه ...

فقط انگار زمان ارومت میکنه 

محبت که نبینی دیگه چیزی نمیگی اذیتت که کنن ساکت میشی 

این سکوت از روی این نیست که نمیتونی اعتراض کنی 

فقط واسه اینه که کمرنگ بشی اونقدر کمرنگ که محو بشی 

که دیگه نبیننت

بی حسی مطلقش را حس میکنم 

بی حسی ناشی از هر چیزی که باشد بی حسیست فرقی نمیکند 

خودم را گول نمیزنم 

دیگر خودم را گول نمیزنم 

نمیدانم فردا و فرداها قرار است چه بشود 

فقط میدانم که 

میشود 

لست سین ا لانگ تایم اگو ...

۱۲۷۱ کیلومتر

۱۵ ساعت و ۲۰ دقیقه

:(