ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

امروز بعد از مدتها تصمیم گرفتم یکم تو جمع بمونم

اینکه قبول کردم با بچه ها برم بیرون 

ده نفر بودیم 

اندازه دفعه های قبل حس اضافی بودن و تنهایی نداشتم و این دلیلش بختر شدن بچه ها نبود تغییرایی بود که یه ترم طول کشید تا کم کم تو وجودم شکلشون بدم درست شبیه سفالگری 

گاهی این حس انزواطلبی میومد سراغم اینکه دلم میخواست تنها باشم اما خب خوب باهاش کنار اومدم 

کنار ده نفر بودن اسون نیست 

و الان دایان داره میخونه تو گوشم ...

  • ۰ نظر
  • ۰۳ اسفند ۹۸ ، ۲۳:۰۹

یک سال گذشته تغییرات زیادی کردم ...

مهمترین چیزی که میتونم برای امسال بگم حذف کردن بود 

امسال ادمهایی رو از زندگیم حذف کردم که طلبکارانه ازم انتطار داشتن یک طرفه براشون باشم 

امسال کم کم متوجه شدم که خستم از همیشه قوی بودن از اینکه همش باید به خودم القا کنم میتونم تحمل کنم و ادامه بدم 

راستش اون نداشته های خودم شدن برای دیگران اونقدرهاهم تصمیم عاقلانه ای نبود 

فهمیدم برای اینکه بتونم راحت تر ادامه بدم نیاز دارم خودخواه باشم هرچقدر و هرطور که مورد قضاوت اطرافیانم قرار بگیرم 

فهمیدم قرار نیست همش من اون قسمت ماجرا باشم که میفته پی بقیه 

نیاز داشتم تنها تر بشم 

ادمای اطرافمو با کیغیت تر انتخاب کنم و تمرکز کنم تا قسمت با کیفیت تری توی رابطه باهاشون باشم 

و دلخوشی های کوچیکم ...

من هنوز زنده ام ...

  • ۰ نظر
  • ۰۲ اسفند ۹۸ ، ۰۲:۲۵

کانال: @aasaaree

من هیچوقت کانال نداشتم ولی حس میکنم شاید باید امتحانش کنم 

نمیدونم چطور تجربه ای ممکنه بشه 

پا شدم اومدم اصفهان تنهایی 

کدومتون اینجایین ببینمتون؟ 

هیچوقت هیچکس بخاطر «من» کاری نکرد 

سوال نظر پیشنهاد و به ویژه انتقاد اگر هست میخونم

اومدم بگم امتحانام تموم شد 

و عجیبه من هنوز زنده ام 😵

بخدا از ترم بعد دیگه میخونم

من خودمو بابت همه حرفایی که میشنوم سرزنش میکنم چون خودم مقصر قرار دادن خودم تو همچین شرایطیم 

به هر طرف که نگاه میکنم احساس غربت همه وجودمو پر میکنه و بغض شروع میکنه دو دستی گلومو فشار دادن تا خفم کنه 

عذاب میکشم ...

اره من پذیرفتم 

خودم خودمو تو شرایطی قرار دادم که حالم این باشه 

فقط یه چیز 

اینبار از رفتنم هیچ نشونی ای نمیمونه ...

یه چیز از من یادگاری 

شنیدن یه جمله ممکنه دست گذاشتن رو بزرگ ترین نقطه ضعف یه ادم باشه 

ممکن یه حرف اره فقط یه حرف یه ادمو از درون متلاشی کنه

مراقب حرفامون و رفتارامون باشیم ...

یه درس دو واحدی دارم 

دو تا امتحان داره 

هرکدوم ۱۰۰ نمره تشریحی 

بعد اینطوریه که جزوه همش انگلیسیه 

درسه اختصاصیه 

و خلاصه مهم ترین درس این ترم محسوب میشه 

جا داره بگم اونایی که ترم قبلم در جریان امتحانای من بودن 

این همون استادست که اون ترم ۳۰۰ نمره تشریخی و عملی از ما اماخان گرفت به چه سختی 

همونیه که سر هر پروسیجر وحشتناک ترین سوالای ممکن و غیر ممکنو با اصطلاحات وحشتناکش میپرسید 

جا داره بگم برا کاراموزی فارمامونم یه جزوه داده انچنان تخصصی که شک ندارم استاد فارمامون که خودش دیگه داروسازه تا حالا همچین چیزایی با این جزئیات به چشم ندیده تو سالای تحصیلش 

هیچی  یگه من پوکرفیس وار دارم جزوه وحشتناکشو میکنم و با خودم میگم تو کل زندگیم این همه درس نخوندم 

این حجم از اطلاعاتو جا دادن تو مغزم بی سابقست اصن 

یه چرا اینجا اینجوریه خاصی تو چشامه وقتی دوستمو نگا میکنم و اونم از استرس دارم میمیرم خاصی نگاه بک میده 

خدایا بسه دیگه 

تو همه سالای تحصیلم هفته اینده سنگین ترین درسای ممکنو انداختن و من واقعا دلم فقط میخواد بخیر بگذره 

و این فشارو بفرستم در قعر تاریخ