ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

غم همه وجودمو پر کرده :(

بچه هامون جوری درس میخونن که حس میکنم بین یه مشت المپیادی که چندین و چند سال بی وقفه طلا اوردن دارم زندگی میکنم !!😶

 


دلم میخواد یه مدت طولانی نامرئی بشم 

همه ما هرروز داریم چند صفحه از قصه زندگیمو مینویسیم 

هممون برگه های سفید زندگیمونو با دستخطای خودمون سیاه میکنیم 

برام چند صفحه از هرجای قصه زندگیت که دلت میخواد بنویس لطفا 

 

اونقدر این مدت دروغ شنیدم 

ادما عوض شدن اطرافم 

اونقدر از اتفاقا مچاله شدم که حالم داره ازین جماعت و سروته همشون بهم میخوره 

واقعا حالم گرفته از دست همه 

حس میکنم باید برم یه جای دور خیلی خیلی دور انقدر دور که هیچ بشر دوپای بی مغزی نبینم 

 

 

عمیقا حس تنهایی میکنم 

عمیقا...

گه شانسی ینی من دو تا خرید داشتم و دقیقا تا خریدم ثبت شد 20 تومن از یکیش و 17 تومن اون یکیش تخفیف خورد 😐😑

ینی کاراموزی بیفتی دقیقا گروه سوم 

ینی با اون همه بدبختی بیمار پیدا کن تهش از خود استاد بهتر راجب بیماریش آموزشایی که بهش دادیو بره جلوی کلاس بگه بعد استاد هیچ نظری نده 

گه شانسی ینی هم اتاق شدن با اون عن خانوما 

و اینا فقط نمونه های اندکی از گه شانسیای تجربه شدست 

هنوزم گاهی دلم براش تنگ میشه 

شاید اگه باهام بزرگ نمیشد اونقدر دلم نمیشکست 

شاید اگه مثل بقیه بهم نگاه نمیکرد 

شاید اگه قضاوتای بقیه رو به روم نمیاورد 

منم منتظر بودم 

شکستم 

ولی هنوزم گاهی دلم براش تنگ میشه