ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۳۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

بهم میگه تنهایی مثل اینه که روزی ۱۵ نخ سیگار بکشی...

میگم حالا یه تنهایی عمیق با روزی دو پاکت چه بلایی سر آدم میاره؟


دستم میلرزه

بغض دارم 

صدام میلرزه

یخ زدم

میترسم

قلبم آروم نیست

نمیتونم گریه کنم از ته دل

کسی هست باهام حرف بزنه ؟ نوچ 

هیچکس حاضر نیست تحملم کنه 

بتونه ام من حرف زدن بلد نیستم 

تا همین حد دقیقا 

کاش از جنس من بود

هیچی نمیخواستم 

نگاه کافی بود برام 

تو بلدی بفهمی؟

بلدی حرف بزنی؟ 

بلدی حال یه آدمه بی روحو با همه ذوق و شوقاش برگردونی؟ 

ببینم ، منو بلدی؟ 

میای منو بلد بشی؟ 

منو یاد میگیری؟

اهم دقیقا زده به سرم حواسم نیست...

سرم گیج میره 



بنویس.

لبم خشک شده بود 

دستام یخ زده بود 

سردم بود 

بی حس شده بودم هیچی حس نمیکردم 

دستمو گرفته بودم  جلوی نفسام ولی گرم نمیشدم

لبم داشت از سرما میلرزید

چشمم افتاد به چشماش

همه این مدت نگاهشو دوخته بود به من 

روبروم وایساد

لبش از دستای یخم سردتر بود

هنوز چشم دوخته بود بهم 


انگار اون لحظه یخ زده بود 

خب اومدم آهنگی که بار ها و بار ها تو بچگیم گوشش کردم و دیدمش و حتی زندگیش کردم بگم تا گوشش بدین

 ویدئوشو ببینید و حتما ترجمه لیریکس هم بخونید 

...


و قسم به لحظه گرمی آغوش پشت سر و بوسه ای بر شانه چپ...

دلم میخواهد چند تا هایلایت خاکستری لابلای موهایم داشته باشم 

شاید من را یاد این بیندازد مهربانی ، برای دیگران حماقت محسوب میشود

+  پیشتم ، پشتتم ، خودم ازت مراقبت میکنم.

-  مگه چیزی مونده که تو ازش مراقبت کنی؟