ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۲۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

( موهاتو خودم بشورم ...)
  • ۴ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۲۰:۰۷
اگر قرار بود فقط یک ارزو برای شب تولدم داشته باشم قطعا این بود من را برداری و ببری کنسرت خانگی مهرداد و پویا
شک نداشتم قطعه ای از وجودم برای همیشه جا میماند همان گوشه ای که نشسته بودیم و آکاردئون و ویلن گوش میدادیم و دستم را دور دستت حلقه کرده بودم و یواشکی به مژه های پلک راستت نگاه میکردم ...


  • ۱ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۳۵

۱۳۹۸/۱/۱۷

کسایی هستن که راجبشون فاصله برام مهم نبوده و عمیقا کنارم حسشون کردم به عنوان یه دوست یه نفر که هست یه نفر که میتونستم روش حساب کنم اما ...

تو یکم فرق داشتی بابقیه نمیدونم پیشت حس میکردم رفیق دارم حس میکردم میتونم بشینم هی بخونمش و برای ادامه مشتاق تر بشم و کنجکاوتر و حرف بزنم پیشش و از همه چی بدون ترس قضاوت بگم 

ببین یه چیزیو هیچوقت بهت نگفتم ولی الان میگم بعد مدتها 

من دوستت دارم رفیق...

 نمیخوامم ازت تعریف کنم در جریان غیرتی بودنم هستی دیگه ! 

دلم میخواست بمونه یادگاری اینجا چون همیشه از عزیزترین اتفاقام نوشتم اینجا 

راستی    صدات از تصورم صمیمی تر بود ....

  • ۴ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۴۱

فکر میکنم حوصله هم که نداشته باشی سرما را بهانه کنم تا خودم را بین دستانت جا بدهم

  • ۱ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۰۹

بهار رو از وقتی حتی وبلاگ نداشتم میشناسم 

عاشق نوشته هاش بودم 

میگم عاشق ینی وقتی یه پست بلند ازش میدیدم ذوق میکردم و هرچقدر که میخوندم دوست نداشتم تموم بشه نوشته هاش 

هیچوقت یادم نمیره بعد از مدتها تو اون شرایط سختم از ته دل خندیدم با اون پستی که دسشویی مدرسشو توصیف کرده بود اصن یه جوری که اشک از چشمام بی امان میریخت و نفسم بالا نمیومد 😂

دقیقا روزهایی که برای هر سال مدرسه رفتنش جینگیلی بینگیلی میخرید و عکساشو میذاشت یادمه از روزای مدرسه نوشتنش از مادربزرگش نوشتنش از اتفاقا از حسوحالش هنوزم همون حس روزای اولو دارم انگار کلمه به کلمه نوشته هاش میره میشینه گوشه دل آدم 

وای باورم نمیشه باورم نمیشه مدتها نشسته بودم و بزرگ شدنشو نگاه میکردم و گذر زمان برام حس نمیشد 

اینکه نوشت مدرسش تموم شده مثل یه شوک بود دلم میخواست بگم قبول نیست من تقاضای ویدئوچک دارم 

درسته هیچوقت ندیدمش اما یکی از ارزوهای سال تحویلم این بود خداجون ؟ بهار و رشته و دانشگاهی که میخواد ،  قبوله؟

 فقط چون اون ارامش و دلخوشی نوشته هاشو باز حس کنم اون تیکه کلاماش اون ددابظ نوشتن ته پستاش با لبخند باشه 

من ارزو میکنم هر اتفاقی افتاد ، تو دلت اروم باشه یه جورایی اونقدرا بهت مطمئنم که میدونم رسیدن بهش نیازی به ارزوی ما نداره خودت اون اتفاقی که بایدو به وجود میاری 

خلاصه که قربون اون داداش نوشتنای تو نظرات 

قربون اون صورت گرد و خوشگلت که فقط یه نیمچشو از پشت دوربین دیدم 

مراقب دلت باش 

امضا : تارا 

  • ۴ نظر
  • ۱۵ فروردين ۹۸ ، ۰۸:۳۶

انقدر توهین و تحقیر شنیدم که حس میکنم اگه محبتی ببینم بی درنگ میزنم زیر گریه 

  • ۷ نظر
  • ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۰۹:۱۹

بعد از مدتها ...

خودم را نشاندم گفتم درست است که دلت گرفته آدمها همینند تو میشوی اولویت آخرشان بعد نرسیده به تو حذفت میکنند 

حالا که حذف شدی بیا بنشین یک چیزی نشانت بدهم 

و حالا دلم کمی آرام گرفته 

دیگر یاد گرفتم تنهایی آرامش کنم در میان آشوب بی توجهی ها

اما تو ... یادت بماند این دوران را 

گذر این روزها برایم سخت شد اما فراموش نمیکنمشان 



سیب سرخ انار سرخ به دومن یار بزنه ...

  • ۶ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۵۲

میدونی ...

خیلی بهت حسودیم میشه 

یکی هست نگرانت میشه یکی هست بهت فکر میکنه یکی هست حواسش به همه حالو هوات هست به خندیدنات به ساکت شدنات 

یکی دوست داره 

یکی ته ته خواستنش اینه باهات هرجایی باشه فقط کنارش باشی 

خوش بحالت یکی هست که حس میکنه تا هستی هیچی نمیتونه جلوشو بگیره 

یکی همه امید و انگیزه نفس کشیدنش تویی 

میدونی.... 

خوش بحالت یکی برات مینویسه یکی دلش برا صدات تنگ میشه 

یکی تو رویاهاش داره باهات زندگی میکنه 

خوش بحالت ...

خوش بحالت یکیو داری که باشه که نره که بمونه که یادت باشه که دوست داشته باشه 

اره دوست داشته باشه براش کافی باشی بودنت براش آخرت خواسته های دنیا باشه 

خوش بحالت خیلی بهت حسودیم میشه خیلی ...

  • ۸ نظر
  • ۰۸ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۲۳

دلم میخواهد به او بگویم از من بنویس ...

از خود خود من

  • ۱ نظر
  • ۰۷ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۵۴

به او حسودیم میشود رنگی رنگیست حالش خوب است دنبال علاقه اش رفته 

دلم میخواست جای او باشم 

مثلا دقیقا با آن جمعیت رنگی تمام آن خیابان را پیاده میرفتم همه جاهایی که او رفته بود 

دختر شادیست 

اجازه نمیدهند خودم باشم 

حالم گرفته ...

حساسیت بیش از حد نیست

دلم گرفته 

  • ۰ نظر
  • ۰۳ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۵۳