ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۴۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

خب من هیچوقت مثل دخترها با لاکهای رنگی روی دراور حالم خوب نشد..

هیچوقت مثل پسرها با سیگار و راه رفتن هم خوب نشدم..


حالا که حتی با دیدن تابلوی  فراسو   استاد فرشچیان   روی دیوار اتاقم حالم تغییری نمیکند

عمیقا در وجودم حس میکنم که دلتنگم..


اره ..    من دلم برای او تنگ شده..

خیلی دلم برای او تنگ شده.

خیلی..


ولی مجبورم ساکت  از پنجره اتاقم     تنها ستاره آسمان را     با همه دلتنگی وجودم نگاه کنم.. 


...

 

  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۰۶

همه از اونجا شروع شد که نوع بشر تصمیم گرفت اجتماعی زندگی کند.

آره دارم راجب تکامل حرف میزنم ، اگر نه انسان حیوان مخوفی بود که فقط به بقاء فکر می کرد. همین ادامه بقاء هم مجبورش کرد که به بر خلاف میل باطنی به زندگی اجتماعی روی بیاورد و آن حیوان سرکش و خون خوار درونش را پنهان کند. ممکنه الان با خودتون بگید این چرت و پرت ها چیه که یک آشنا داره می نویسه ، ولی بهتون ثابت میشه که بشر امروزی هم دقیقا همان حیوان مخوف را درون خود دارد.

انتخابات تمام شده ، یعنی صبر کردم که تمام بشه بعد این پست رو منتشر کنم ، از وقتی رقابت های انتخاباتی شروع شد ، این فکر در ذهنم رژه می رفت که چه عاملی باعث شده انسان را متمدن بدانیم و بر سر چه این تمدن را میفروشیم ؟! ، متاسفانه تکامل هیچ کمکی به این موضوع نکرده و انسان امروز دقیقا همان انسان هزاره های پیش است.

التبه این پست هیچ ربطی به انتخابات نداره فقط رفتار آدم ها در این بازه زمانی باعث شد که به این موضوعات فکر کنم. رفتار افسار گسیخته و بی پروای آدم هایی که بی توجه به تفکر و گرایش کاندیدای مربوطه  فقط سعی در بروز حیوان درون خود داشتند. چرا که تمام رفتار های افسارگسیخته در این بازه معنی پیدا می‌کنید و این بهترین بازه زمانی برای بروز آنچه واقعا هستند؛ است.


انسان موجودی اخلاق گرا نیست.

بله تیتر بالا تکان دهد است ، بر خلاف چیزی که فکر می‌کنیم انسان موجودی نیست که به اخلاق گرایش داشته باشد و یا به آن پایبند باشد. در مقیاس فلسفی اخلاق ، شناخت مصادیق ارزش ها و بیانگر راه‌های کسب فضائل و ترک رذائل است. خود این تعریف نشان گرد این مهم است که انسان در بطن خود قائل به اخلاق نیست و با تکیه بر اصول اخلاقی سعی در تکامل فلسفی زندگی خود دارد.

بر خلاف چیزی که دیدگاه دینی به ما القا می‌کند انسان دارای اخلاق ذاتی نیست ، در نگاه دینی خوب بودن یک امر ذاتی(وظیفه گرایی) است. اما چیزی که واقعا وجود دارد و بارها و بارها ثابت شده است یک فعل زمانی خوب است که نتیجه(ها) یی دلخواه به همراه داشته باشد. در اخلاق دینی این نتیجه خوب ممکن از در جهانی دیگر اتفاق بیافتند در صورتی که در اخلاق غیر دینی این نتایج خوب در حیطه همین دنیای مادی اتفاق می افتد.

در نگاه غیر دینی به اخلاق تکلیف روشن است ، و نشان‌دهنده این مهم است که انسان تا جایی که به منافع او خللی وارد نکن اخلاق را قبول دارد در غیر از آن اخلاق برای او هیچ معنیی نخواهد داشت. به عنوان نمونه راننده ای که با در نظر نگرفتن حقوق دیگران در صف ترافیک بقیه را پشت سر می‌گذارد و خود را به جلو صف می‌رساند. در واقع رفتار اخلاقی را می‌داند اما نتیجه باید به صورت دیگری باشد تا تصویر اخلاقی او کامل شود.

فکر می‌کنم با دقیق شدن به نگاه دینی اخلاق در می یابیم که دین نیز معتقد است انسان موجودی اخلاق گرا نیست. بیشتر وارد مبحث اخلاق دینی نمی شوم چرا که خود به تنهایی بحثی است مفصل.


چرا انسان برخی اعمال را اخلاقی نمی داند.

سوالی که مطرح می شود این که اگر انسان موجودی اخلاق گرا نیست ، پس چرا برخی اعمال را غیر اخلاقی و برخی را اخلاقی می‌داند ! برای پاسخ به این پرسش باید برگردم به جمله اول "همه از اونجا شروع شد که نوع بشر تصمیم گرفت اجتماعی زندگی کند" این تصمیم باعث شد که انسان به دنبال مشروع جلوه دادن رفتارها و اعمال خود باشد چرا که در غیر این صورت به زودی از جامعه ترد می‌شد. پس هر فردی برای مشروع جلوه دادن اعمال و رفتار خود به دنبال جلب نظر مخاطب‌ها و باقی افراد جامعه هستند. هرچه طرف‌دار بیشتر ، مشروعیت بیشتر و رفتارها اخلاقی‌تر، همانطور که می‌بینید به سادگی می‌توان رفتار غیراخلاقی را فقط همراه کردن عده‌ای مخاطب اخلاقی نشان داد. اتفاقی که به کررات در انتخابات شاهد آن بودیم.


چگونه است که انسان حیوان درون خود را بروز نمی‌دهد.

اگر فکر می‌کند انسان به اخلاقیات پایند است ، به دلیل اخلاق گرا بودن یا اخلاق ذاتی انسان است ، باید به عرضتان برسانم که در اشتباه به سر می‌برید اگر اخلاق پشیزی ذاتی بود ، انسان مرتکب بی اخلاقی نمی‎شد. فکر می‌کنم عاملی که باعث می‌شود افراد پایند به اخلاق بمانند ، رصد شدن توسط دیگران است. اگر فرد توسط دیگران رصد نشود و یا رفتارش مورد انتقاد قرار نگیرد ، به این توهم ذهنی خواهد رسید که اعمال و رفتارش درست است و به آن ادامه خواهد داد. برای بازداشتن افراد از رفتارهای غیر اخلاقی باید مورد انتقاد و سرزنش قرارگیرند ، چه کسی باور دارد که رفتار ترافیکی جامعه بدون وجود جریمه و نظارت اصلاح می‌شود؟ چرا شکنجه‌گرها رفتاری تا این اندازه خارج از اصول اخلاقی دارند ، آیا غیر از این است که رفتار اشتباه آنها توسط دولت‌ها ستوده شده است! چرا انسان ها در مقابل شخص یا حیوانی که توان دفاع از خود ندارد اینقدر خشن و درنده خو عمل می‌کنند مخصوصا اگر رفتارش مورد رصد نباشد !


تنهایی با انسان چه می‌کند.

منظور از تنهایی این که وقتی انسان به خود وامانده باشد و توسط جامعه مورد نکوهش قرار نگیرد ، به سادگی آن حیوان درون خود را بروز می دهد و اخلاق تنها تا جایی برایش ارزش دارد که باعث ایجاد رضایت شخصی او شود. آیا تا به حال فکر کرده اید چرا خدا همه جا هست ؟

در تنهایی انسان حیوانی است که فقط به بقاء خود می اندیشد.


مورد عجیب مارینا آبراموویچ 

مرز انسانیت و وحشیگری کجاست، عامل تعیین کننده یا بازدارنده چیست؟

برای پاسخ به سوالات فوق مارینا آبراموویچ  در سال 1974 دست به اجرای یک پرفورمنس عجیب زد. اجرا بسیار ساده بود، آبراموویچ مانند یک شیء بی حرکت و بدون  هر گونه واکنش ظرف مدت ۶ ساعت در اختیار بازدیدکنندگان بود. در این مدت دستیاران استودیو و شرکت کنندگان اجازه(بی هیچ سرزنشی) داشتند هر کاری می خواهند با او بکنند و حتی از ۷۲ وسیله ای که آبراموویچ روی میز استودیو گذاشته بود هم استفاده نمایند. 


روی میز یادداشت زیر به چشم می خورد: 

راهکار:

-۷۲ وسیله روی میز است که هر طور دوست داشتید می توانید آنها را روی من بکار ببرید.


تعهد: 

- من برای مدت ۶ ساعت صرفا  یک ابژه  خواهم بود و مسوولیت هر نوع عواقبی را بر عهده می گیرم. 

-۶ ساعت  از ۸ شب تا ۲ صبح می باشد. 


روی میز هم ادوات لذت مانند پر، دستمالهای ابریشمی، گل، آب و ... بود و هم ابزار شکنجه: چاقو، تیغ، زنجیر، سیم... و حتی یک اسلحه ی پُر!



در ابتدای کار همه رودربایستی داشتند. یک نفر نزدیک شد و او را با گلها آراست. یک نفر دیگر او را با سیم به یک شیئ دیگر بست، دیگری قلقلکش داد...


کم کم زنجیرها را بکار گرفتند، به او آب پاشیدند و وقتی دیدند واکنشی نشان نمی دهد رفتارها حالت تهاجمی گرفت. 


منتقد هنری، توماس مک اویلی، که در این پرفورمنس شرکت کرده بود به خاطر می آورد که چگونه رفتار مردم رفته رفته، خشن و خشن تر شد. «اولش ملایم بود، یک نفر او را چرخاند، یکی دیگر بازوهایش را بالا برد... دیگری به نقاط خصوصی بدنش دست زد... مردی جلو آمد و با تیغ ریش تراشی که برداشته بود گردن او را مجروح کرد و مردی دیگر خارهای گل را روی شکم آبراموویچ کشید.»


مک اویلی: «سه ساعت نشده بود که لباسهایش را با چاقو پاره پاره کردند. در ساعت چهارم با همان چاقوها بدنش را مجروح می کردند. بارها به او آزار جنسی خفیف رساندند ولی او به تعهدش پایبند بود و پای تجاوز و حتی قتلش نیز ایستاده بود».

ناگهان یک نفر اسلحه را در دست او گذاشت، انگشت او را روی ماشه نهاده و سر لوله ی اسلحه را با دست خود آبراموویچ روی گردنش نشانه گرفت.


در ساعتهای پایانی پرفورمنس، خشونت به اوج خود رسیده بود. آبراموویچ به خاطر می آورد: «احساس می کردم مورد تجاوز قرار گرفته ام. لباسهایم را پاره کردند و بخشهایی از بدنم را برهنه ساختند. با شاخه ی پر از خار گل به بدنم می کوفتند و خارها را روی پوست شکمم می کشیدند، گذاشتن آن اسلحه روی گردنم دیگر نقطه ی اوجش بود...»

بعد از پایان ۶ ساعت پرفورمنس، آبراموویچ در سالن استودیو به راه افتاد و از مقابل دستیاران و بازدیدکنندگان گذشت. دستیاران از نگاه کردن به صورت او اجتناب می کردند. بازدید کنندگان هم آنقدر عادی رفتار می کردند که انگار اصلا از خشونتی که دمی پیش به خرج داده بودند و اینکه چگونه از آزار و حمله به او لذت برده بودند چیزی در خاطرشان نمانده. 


با این پرفورمنس آبراموویچ نشان داد که اگر شرایط برای افرادی که به خشونت گرایش دارند مهیا باشد، به چه راحتی و با چه سرعتی آن را اعمال می کنند. این اثر نکته ای دهشتناک را در باب وجود بشر آشکار می کند. به ما نشان می دهد که اگر شرایط مناسب باشد، یک انسان با چه سرعت و به چه آسانی می تواند به همنوع خود آسیب برساند ، به چه سهولتی می شود از شخصی که از خود دفاع نمی‌کند یا نمی‌جنگد بهره‌کشی کرد و اینکه اگر بسترش فراهم باشد اکثریت افراد به ظاهر «نرمال» جامعه می‌توانند در چشم بهم زدنی به موجودی حقیقتا وحشی و خشن تبدیل گردند که هیچ پایبندی به اخلاق در وجودش ندارد. 

  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۲۰

اومد خوند رفت هیچیم ننوشت

منم شاید دیگه ننوشتم

شب خوش

  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۰۸

هر قدمی که تو اون  محله قدیمی پراز درخت شهربرمیداشتم به این فکر میکردم که این آخرین قدم هام تو این شهره..

آخرین دیدنه گلای رز قرمز کنار گلای یاسی که همیشه از نفس کشیدن عطرش نوشتم

اخرین شنیدن سروصدای بچه های اون کوچه که دارن باهم با کلی شوق فوتبال بازی میکنن

شاید فکر این آخرین قدم ها تو این شهر بهم جرأت اینو داد تا برم و بشینم روی تاب پارک کوچیکی که همیشه موقع راه رفتنای تنهایی از کنارش رد میشدم

اره رفتم نشستم کنار یه دختر بچه ک شاید سه سالش بود و وقتی روی تاب نشست پاهاش ب زمین نمیرسید..

خب اونقدرها هم عجیب نیست که یه دختر نوزده سال ودو ماه وبیست روزه با مانتو و شال مشکیش و موهای کوتاه تو صورتش بره و بشینه روی تابی که آخرین شاید اخرین باریه ک از کنارش رد میشه

حالا چای دستم گرفتم و پشت پنجره اتاقم چشم هامومیبندم و همون عطر یاس همیشگی..

من دارم از این شهر میرم

نمیدونم چه اتفاق هایی قراره بیفته

ولی من دارم از این نوشته ها جدا میشم

کسی تو این شهر دلش واس قدمای من تنگ میشه؟



لااقل اگه خوندی برام بنویس..


  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۰

اونقدر بزرگه تنهایی این مرد که حتی تو دریا نمیشه غرقش کرد...


ولی من از دریا بزرگ ترم.

  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۱۸

http://negarkhaneh.ir/~dmehrabian ______http://https//www.instagram.com/witch_aura/

  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۱۲

تا الان سه نفر بهم گفتن کتاب کیمیاگر رو بخونم..

یکیش عزیزترینمه

یکیش باحال ترینه

یکیشم لادن ترین لادن دنیا

  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۴

جوراباتون و در بیارین پاهاتون بو میدن
لباساتونو در بیارین بدن‌هاتون بو میدن
کله‌هاتونو در بیارین مغزهاتون بو میدن
چشم‌هاتونو در بیارین نگاهاتون بو میدن
آسمون‌تون و در بیارین ستاره‌هاتون بو میدن
دهان‌هاتون و در بیارین حرف‌هاتون بو میدن
همینکه راست است این خاطرات
خاطرت جمع باشد از پاشیدنم
پاشدم از انتهای خود
با زندگی جنگیدم و مرگ آخرین سنگرم
نه مادر درد ما خواند و جان داد جلجتا
تا کجا جار زد ببین رویش بغض ویرانگرم
که آرام خون تو را می‌خرم
به شب‌های بی‌پنجره
به این وحشت مسخره
به چشمت پشت میله‌ها
به دنیای بی‌حنجره
به اسمم روی لب‌های خیس تو
به عشق‌بازی و جنگل گیس تو
که ماهی شوم توی رود تنت
زمینی شوم زیر تندیس تو
گرفتار دنیای ممنوعه‌ها
تفنگ نگاه جماعت سوی ما
ما پشت هم رو به آینه عاشق شدیم
و بی‌بهانه دل به آسمان زدیم
رام مرا راه نیست
من مینم مین مین منفجر کن مرا
نه مورفینم که رگ به رگ
خون به خون
برگ برگ بر زمینم
منزجر کن مرا
قرار من کجاست که فرار من تویی و انتحار من تویی و
​سگ در رگم می‌دوم روی شانه‌های تو
هی چکه چکه چکه می ریختم که تو جان بگیری
و دوباره روی پا
بوسه‌های ممنوع و همنوع و… هی
خوشه خوشه بمب دورمان
جان من بمیرد و اشک روی گونه‌های تو
نری زد توی گوش‌مان
نری که تف شد روی هوش‌مان
خون آغوش‌مان برهنه
سه نقطه راه مانده بود
تا آن سوی مرزهای بی بند و
باری که روی دوش‌مان
قدم قدم مین بود زیر پای‌مان
  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۸

او دیشب خیلی بی قراری میکرد

خیلی زیاد...

درست شبیه بچه هایی که تب میکنند و هرچه تلاش میکنی آرامشان کنی نمیشود که نمیشود

 درد میکشند...

او بی قراری میکرد..


شروع بی قراری های دلش..

یک دریا سکوت..

...


و شایدیک صفحه سفید.

  • ۰ نظر
  • ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۰۸:۵۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۸