ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۴ مطلب در مرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس 

اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی میتپد 

  • ۰ نظر
  • ۰۸ مرداد ۰۳ ، ۱۴:۲۶

چند روز پیش یه ویدئو دیدم از یکی ازین بلاگرای اینستا که گفت درآمدش بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ تومنه از اینستا ! 

بعد چند ثانیه به این فکر کردم اگه به جای اینجا تو اینستا فعالیتمو شروع کرده بودم الان دیگه قطعا سیصد تومنو داشتم !! 

تازه پیجمم به جای مسخره بازی روند تلاش های یه آدم کاملا معمولی بدون سهمیه با کلی ارزو بود 

تازه قشنگ و روونم مینوشتم 

کسی ام مجبور نمیکردم عدد خاصیو کامنت کنه 

قطع به یقین کامنتاشو میبستم !

خلاصه که الان یه دختر غیر بلاگرم که حال نداره از روزمره هاش محتوای چرت تولید ولی عوضش کلی حال زندگی واقعی داره :) 

  • ۰ نظر
  • ۰۶ مرداد ۰۳ ، ۲۰:۱۳

گاهی اوقات عمیقا به این موضوع فکر میکنم که درست مثل بقیه دخترا رفتار کنم 

ته ته دغدغم بشه اضافه کردن چند تا چیز میز دیگه به لوازم ارایشم به چیزی جز خودم اهمیت ندم به چیزی جز خودم فکر نکنم همش فقط به خودمو منافعم فکر کنم 

اینطوری گمونم کیفیت زندگیو اعصاب و روان و رابطم حتی بهتر میشه 

لابد یه سری حرفارو نمیشنوم لابد یه سری ناامیدیا نسبت بهم پیش نمیاد ب

لابد مثل الان همش خسته و فکری نیستم 

هی فکر نمیکنم 

با سرعت هزاران هزار فکر در ساعت انرژیمو هدر نمیدادم 

اینطوری شاید همیشه توی بی نقص ترینو بهترین حالتم بودم 

لابد پوستم بهتر بود 

انرژیم بیشتر بود 

هیکلم بهتر بود 

لابد همه چی اگه تارای الان نبود بهتر میشد ...

  • ۰ نظر
  • ۰۲ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۱۸

تمام این مدتی که گذشت تعریف من حس من و داشته من از خانواده تغییر کرد 

من تمام این سالها چیزی  رو که تحت عنوان حمایت از طرف خانواده میتونستم داشته باشم جز قسمت مالی اون هم با داشتن یه سقف دیگه نداشتم 

من تمام اون خلا رو خودم مجبور بودم یا پر کنم یا که همینطوری خالی نگه دارمو بجون بکشم 

توی تمام این سالها از بیرون همه چیز تقریبا همه چیز توی بی نقص ترین شکل ممکن خودش نشون داده شد 

اما از درون ...

درون من خالی خالی خالی از چیزی که دیگه حتی دلم نمیخواست باشه 

و پر از چیزی شبیه به خشم که با توجیه هم ذهن من نمیپذیرفتش 

توی همه این سالها من قید حمایت شدن رو تکیه کردن رو و وجود داشتن رو زدم 

امیر توی متزلزل ترین شرایط روحی من وارد زندگیم شد 

و یک جمله یک اتفاق یک حرف یا هر یه چیز کوچیک دیگه ای ممکن بود مارو از هم دور بکنه یا انقدر به هم نزدیک نکنه 

اما خب خوشحالم 

حالا که میگردم میبینم اون یه تیکه بزرگ از قلب منه که حالا میتونم دلیل داشته باشم ادامه بدم 

البته همه جای زندگیم خودمو محکم نگه داشتم 

اما حالا اون منو تاروپود وجودمو گره زده به خندیدنش و تمام دلیلم برای تحمل هر سختی ایه 

گاهی فکر میکردم همه این چیزای عاشقانه دروغه 

اما نیست 

لابد یه عده ادم فلسفه باف میان که بگن تو تنهایی در هر شرایطی 

خب اره قبوله من تنهام 

اما اون جزئی از منه 

از من جدا نیست 

ما یکی ایم 

اون واقعی ترین چیزیه که حس میکنم وجود داره 

بودنش درد نداره 

ولی بودن بقیه برام درد داشته 

و من تو صادقانه ترین حالت ممکنم همیشه ساکت موندم 

حالا که این چند روز ساکت موندم 

تو این لحظه ها بیشتر از هر وقت دیگه ای دلم خواسته دور بشمو دورترو دورترو از بحث و دعوای با خونوادم خستم اون برای من زیباترین دلیل ادامه دادن به این زندگی عجیب و غریب و بالا و پایین داره 

...

هی دخترک قصه من 

دخترک توی آیینه خونه 

دخترک اروم مشوش من قول میدم کلی دلخوشی کوچیک و بزرگ باز بیاد بشینه تو دلت 

  • ۰ نظر
  • ۰۱ مرداد ۰۳ ، ۱۸:۳۷