ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

هی میگم لابد لابد

سه شنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۱۸ ق.ظ

گاهی اوقات عمیقا به این موضوع فکر میکنم که درست مثل بقیه دخترا رفتار کنم 

ته ته دغدغم بشه اضافه کردن چند تا چیز میز دیگه به لوازم ارایشم به چیزی جز خودم اهمیت ندم به چیزی جز خودم فکر نکنم همش فقط به خودمو منافعم فکر کنم 

اینطوری گمونم کیفیت زندگیو اعصاب و روان و رابطم حتی بهتر میشه 

لابد یه سری حرفارو نمیشنوم لابد یه سری ناامیدیا نسبت بهم پیش نمیاد ب

لابد مثل الان همش خسته و فکری نیستم 

هی فکر نمیکنم 

با سرعت هزاران هزار فکر در ساعت انرژیمو هدر نمیدادم 

اینطوری شاید همیشه توی بی نقص ترینو بهترین حالتم بودم 

لابد پوستم بهتر بود 

انرژیم بیشتر بود 

هیکلم بهتر بود 

لابد همه چی اگه تارای الان نبود بهتر میشد ...

  • ۰۳/۰۵/۰۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">