ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

دوست داشته شدن

دوشنبه, ۱ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۳۷ ب.ظ

تمام این مدتی که گذشت تعریف من حس من و داشته من از خانواده تغییر کرد 

من تمام این سالها چیزی  رو که تحت عنوان حمایت از طرف خانواده میتونستم داشته باشم جز قسمت مالی اون هم با داشتن یه سقف دیگه نداشتم 

من تمام اون خلا رو خودم مجبور بودم یا پر کنم یا که همینطوری خالی نگه دارمو بجون بکشم 

توی تمام این سالها از بیرون همه چیز تقریبا همه چیز توی بی نقص ترین شکل ممکن خودش نشون داده شد 

اما از درون ...

درون من خالی خالی خالی از چیزی که دیگه حتی دلم نمیخواست باشه 

و پر از چیزی شبیه به خشم که با توجیه هم ذهن من نمیپذیرفتش 

توی همه این سالها من قید حمایت شدن رو تکیه کردن رو و وجود داشتن رو زدم 

امیر توی متزلزل ترین شرایط روحی من وارد زندگیم شد 

و یک جمله یک اتفاق یک حرف یا هر یه چیز کوچیک دیگه ای ممکن بود مارو از هم دور بکنه یا انقدر به هم نزدیک نکنه 

اما خب خوشحالم 

حالا که میگردم میبینم اون یه تیکه بزرگ از قلب منه که حالا میتونم دلیل داشته باشم ادامه بدم 

البته همه جای زندگیم خودمو محکم نگه داشتم 

اما حالا اون منو تاروپود وجودمو گره زده به خندیدنش و تمام دلیلم برای تحمل هر سختی ایه 

گاهی فکر میکردم همه این چیزای عاشقانه دروغه 

اما نیست 

لابد یه عده ادم فلسفه باف میان که بگن تو تنهایی در هر شرایطی 

خب اره قبوله من تنهام 

اما اون جزئی از منه 

از من جدا نیست 

ما یکی ایم 

اون واقعی ترین چیزیه که حس میکنم وجود داره 

بودنش درد نداره 

ولی بودن بقیه برام درد داشته 

و من تو صادقانه ترین حالت ممکنم همیشه ساکت موندم 

حالا که این چند روز ساکت موندم 

تو این لحظه ها بیشتر از هر وقت دیگه ای دلم خواسته دور بشمو دورترو دورترو از بحث و دعوای با خونوادم خستم اون برای من زیباترین دلیل ادامه دادن به این زندگی عجیب و غریب و بالا و پایین داره 

...

هی دخترک قصه من 

دخترک توی آیینه خونه 

دخترک اروم مشوش من قول میدم کلی دلخوشی کوچیک و بزرگ باز بیاد بشینه تو دلت 

  • ۰۳/۰۵/۰۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">