ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۲۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

همیشه وقتی اتفاق افتادن یه موضوعی با نیفتادنش یکی بود من نیفتادنشو انتخاب میکردم 

اینکه این اواخر حتی چیزهایی حالم رو بد میکرد که مدتها پیش اتفاق افتاده بچود باعث میشد بیشتر از هر زمان دیگه ای بهم بریزمو نتونم خودمو جموجور کنم 

حالم دیگه از آدما و رفتارا و مودی بودنشون بهم میخوره 

موجودات به شدت بی ثبات پر مدعا و سستی هستن 

درسته مدتهاست که دیگه تکیه نکردم و هر بار که یکی با هر دلیل داشته و نداشته ای یهو عوض شده و گذاشته رفته هیچ تعجبی نکردم و سعی کردم فقط هر چی نشونه کوچیک و بزرگ از من تو زندگیش هست از بین ببرمو ول کنم برم برای همیشه به عنوان دوستش همراهش آشناش یا حتی غریبه تر 

من برا آدما یهو غریبه شدم چون نخواستنم 

چون بوده شبایی که دلم تنگشون شد و نبودن 

نخواستن 

بی دلیل یهو اومدن گفتن دیگه دوست نباشیم 

یهو برگشتن 

ولی خب یه چیزی ام که خورد میشه هر کاریشم کنی دیگع اون قبلی نیست 

دیگه نمیتونه اصلا اون قبلی باشع 

بخوادم نمیتونه 

من خواستم براشون همون قبلی باشم نتونستم 

دلم همش شگرمه هاشو میکرد تو هم نیشگونم میگرفت که آی این همونه که یهو ولت کرد رف پشت سرشم نگا نکردا 

یادته که حالت بد شد 

تکیه نکنی به این که باز آوار شیم 

دست منم نیست 

من نه اعتماد نکردنو دوست دارم 

نه حسی نداشتن 

نه نبودن 

اما همش به لطف یه سری همیشه باهام موند 

حالا نه دیگه دلم میخواد با کسی گپ بزنم نه ساده ترین و معمولی ترین حرفا باورم میشه 

نه بودن کسیو چیزی دلخوشیمه 

اره یه وقتایی دیره 

خیلی دیر

برا جموجور کردن یه سری دل شکستنا غمگین کردنا ناراحت کردنا 

الان برا همه چی راجب من و آدمای این حوالی دیگه دیره 

تموم شد .

  • ۰۲ خرداد ۰۱ ، ۰۷:۱۷

من همیشه کاری که ازش ترسیدم رو انجام دادم 

تا بخودم ثابت کنم چیزی نمیتونه منو از پا در بیاره 

ساده ترینش اینکه من هیچوقت موهام رو کوتاه نکردم 

ترسیدم 

هزار تا دلیل اوردم که مثلا خوب نمیشه بهم نمیاد سالها طول میکشه بلند بشه 

خوشگله تازه بهش رسیدی رنگش کردی اووووو هزار تا دلیل ریزو درشت و تاثیر حرف بقیه و پشیمون شدنمو 

ولی تصمیم گرفتم برم کوتاهش کنم :) 

نمیدونم همیشه وقتایی که یه مدت طولانی دلم گرفته سعی کردم یه چیزیو تو زندگیم تغییر بدم یه جایی مثل همیشم نباشم 

  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۰۱ ، ۲۲:۳۴

راستش دیگه دلم نمیخواد از هیچ موجود زنده ای هیچ خبری بشنوم 

هیچی بخونم 

هیچی ببینم 

هیچی بشنوم 

راستش دلم میخواد دیگه هیشکی نباشه 

خسته خسته خستم.

  • ۰۱ خرداد ۰۱ ، ۰۸:۳۹