ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۲۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است


او هیچوقت کفش پاشنه بلند نمیپوشید اینطوری هروقت دلش بخواهد شروع میکند به دویدن

هیچوقت خط چشم نمیکشد اینطوری بدون ترس از خراب شدن آرایشش هروقت که دلش بخواهد میزند زیر گریه

هیچوقت خودش رامحدودنکرد بی پروا عاشق شد واقعی...

نقش بازی نمیکند خودش است خودساده اش

او لبخندش را دریغ نمیکند همیشه با دلش زندگی میکند

او لحظه هایش را با قلبش حس میکند


  • ۰ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۲۲