ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

دلم میخواد که وارد فضای مجازی جدیدی بشم و خاطراتمو بنویسم که همه به سمتش هجوم نبرده باشن و از سمتی هم مثل اینجا متروکه و خالی از سکنه نباشه 

بهشتی که گربه نداشته باشه کنسله 

پلتفرم بیان پلتفرم عجیبیه 

انگار مال اون دسته از آدماست که حس میکنن ادم دیجیتال و این قرتی بازیا نیستن یا مثلا حالوحوصله ولاگ درست کردنو ادیت کردنو ازینجور چیزا ندارن 

من اما خوشم میاد ازش 

مثلا اولین روزایی که وبلاگ داشتمو میدیدم بعضیا این همه ساله دارن مینویسن برام خیلی جالب بود 

کلا آدمایی که از تجربه زندگیشون نوشته ای عکسی ​​​چیزی دارن شبیه این آدمان که یه گنجه ای تو راه پله ای ته کمدی تو چمدونی چیزی دارن که پره یادگاریه 

اینجام برا من همینه 

​​​​​​

​​​​دقیقا شبیه یه صندوقچه 

 

به خودم که نگاه میکنم میبینم گاهی خیلی به خودم سخت گرفتم 

احتمالا بخاطر ایده آل گرایی بابا باشه همون ریشه در کودکی

اما خودمم به خودم گاهی سخت میگیرم 

حتی گاهی از دست خودم ناراحتم که چرا به خودم سخت نمیگیرم 

​​​​​​اما خب گاهی ام میگم رفیق ببین بقیه چه دوستت دارن 

مراقب خودت باش 

بعد دیگه دلم برا خودم میسوزه و باهاش مهربون ترم

همش انگار دلم میخواد همه چی بی نقص باشه و این دیوونم میکنه

امیدوارم همه چی خوب پیش بره ...

ما ...

ما آدم های سفریم 

راستش الان که نشستمو به صدای بارون بیرون خونه گوش میدم و گربه شیطون کوچولومون که اسمش خاکستریه خیلی مودب با چشمای گرد گومبولش نشسته و منو نگاه میکنه به این فکر میکنم که تو زندگی های موازی چطور آدمی بودم 

راستی گفتم سفر ...

ما یه مدت پیش شروع کردیم به گشتن ایران 

هیچوقت توی زندگیم انقدر احساس آزادی و رهایی و بدون استرس گذروندن روزهامو نداشتن 

هیچ دوره ای از زیست من 

هیچ تجربه ای عمیق تر آزاد تر و رها تر از این چند هفته و این سفر نبود 

میتونم ساعتها ازش بنویسم 

اما قشنگیش بخاطر آوردن حس زنده بودنه 

من زنده بودم 

من دیگه شبیه ماهی ای که فقط رش تو تنگه آبه نبودم 

آزاد رها شبیه یه ماهی تو خلیج فارس 

وای تجربه جنوب بی نظیره 

هواش آدماش حسش زیباییش لحظه به لحظش با دنیا عوض نشدنیه 

باید به ترول نرس شدن بیشتر فکر کنم

دلم برا نوشتن تنگ شده بود :)