ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۲۷ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

نمیدانم اینجا نوشته بودم هر شب با کاتوره اشک میریزم یا نه 

امشب اما 

شب عجیبی بود 

نوشتم نوشتم نوشتم 

خالی نشدم 

تصمیم بر این شد دو سه هفته ای نباشم 

حس عمیق اکاردئون من نوشت اشک نعمت است 

من برایش ارزو کردم ارامش را هر کجا که میرود در دلش حس کند 

و دنیا دنیا محبت را 

این حجم از سادگی تنها نامش عشق است 

کاش میدونستی چقدر چقدر دلم میخواد الان بهم زنگ بزنی و باهم حرف بزنیم 

...

بنظرتون زیبا نیست که اعتبار پاسپورت کشورمون بین ۱۹۹ کشور به رتبه ۱۹۴ دست پیدا کرده ؟

بنظر من که همینم به سرش اضافست حتی اخری هم ،

باید از لیست کشور ها حذفش میکردن خیال همه راحت بشه

از من به شما چند تا نصیحت 

اول اینکه هیچوقت هیچوقت از کسی جز خونوادتون درخواست پول نکنید 

بعد اینکه اگر اگر اگر در سخت ترین و بحرانی ترین شرایط ممکن مجبور شدید از دوست یا حالا یه اشنا پول بگیرید خیلی زود در صدد برگردوندن اون پول باشید 

بعدتر اینکه تحت هر شرایطی چه توی رابطه عاشقانه چه توی روابط دوستانه سعی کنید به شدت رو دادن دنگتون حساس باشید 

بحث هدیه هم ادم به نسبت چیزی که گرفته جبران میکنه 

خلاصه حواستونو حسابی تو این مسائل جمع کنید 

که اگه طرفی باشید که پول میداده و انتظار داشته پولش برگرده و برنگشته بعد ها نسوزید 

 

دوست دارم همه چیو جم کنم ببندم برم از این دیاری که با همممه آدماش احساس غربت میکنم 

دوست دارم دل بکنم از همه چی و بذارم یهو بی خبر از پیش همه برم 

هیچیم نگم 

 

 

آره من نوشته های همون پیام دو تا تیک آبیه ام که حتی جوابی نگرفت 

والس تهران همیشه قدرت این را داشت قلب من را مچاله کند تا بغض کنم 

بغض قشنگی هم بود از روی حجم زیاد احساسات دلم بغضم میگرفت 

اینکه هنوز میتوانستم بعد از ان همه اتفاق افتاده و نیفتاده باز هم حس دوست داشتن در دلم داشته باشم 

اسم دیگر والس تهران برای من خود خود دلتنگی بود 

شبیه امید داشتن با وجود پذیرفتن شبیه یک اطمینان عجیب و غریب که هر چیزی هم که بشود حس و حال الانم را دوست دارم 

نمیدانم شاید شبیه نقطه ویرگول باشی که میتواند معنای افسردگی بدهد 

اما لااقل برای من معنایش متفاوت بود 

اینکه هنوز اتفاق خوبی امکان افتادن دارد حتی اگر نقطه گذاشته باشیم ان احتمال را باید دید

چیزی که عجیب است و باید نوشته شود این است هیچ کجای قصه انتظار نمیکشم دیگر و انگار این دقیقا همان تحول و تغییریست که مدتها در پیله تنگ و تاریکم برایش مانده بودم 

درست است من هیچوقت حس پروانه شدن نداشتم 

اما حس التیام درد جای بال هایم را همیشه در گوشه دلم نگه داشته بودم 

وقتش که همین لحظه های گذراست 

و تهش میرسیم به صدای موج 

انتخاب هم چیز عجیبیست 

 

 

 

 

یه چیزی عین خوره افتاده به جونم 

 

اونم اینکه برم یه طرح مینیمال تتو کنم و از دیدنش مدتها (ژوگ)کنم  :)

این روز ها جملات بی ربط در ذهنم یک جا نمینشینند 

فکر کردن در مورد صاحب 

یکهو بی دلیل تمام شدن همه چیز

و اینکه هیچ چیز از خودم بودن حالیم نیست 

انگار جایی میان زندگی و مردن مانده ام 

یا اینکه با گفتن ، از دست دادن اتفاق میفتد یا نه 

 

در انتها اما 

چقدر دلم میخواهد موهایم ناز شود..

 

دلم لحظه ایو میخواد که وسط جایی که دوست دارم چشماتو از پشت بگیرم و منو از لمس دستام به خاطر بیاری با اینکه قبلش هیچوقت منو لمس نکردی 

دو سال پیش همچین شبی...

دوسال پیش همچین شبی کنکور داشتم

یادمه شب بدی بود سال بدی رو گذروندم 

اون حجم از فشارایی که تحمل کردم عملا منو از پا انداخته بود 

امشبم گریه کردم 

پرم از حس یه طرفه بودن 

یطرفه بودنی که حس اویزون بودن بهم میده داره همه وجودمو تسخیر میکنه 

وسط اشکام تصمیم گرفتم دیگه نباشم تا راحت تر باشن 

به زندگیاشون برسن 

خستم 

حس دو سال پیشو دارم

بدترین کنکور ممکنم بود 

چرا امشبم باید با اشک سر بشه ؟

فقط میدونم سردرد و حالت تهوع دارم 

هوووف