ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

After two years

دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۴ ق.ظ

دو سال پیش همچین شبی...

دوسال پیش همچین شبی کنکور داشتم

یادمه شب بدی بود سال بدی رو گذروندم 

اون حجم از فشارایی که تحمل کردم عملا منو از پا انداخته بود 

امشبم گریه کردم 

پرم از حس یه طرفه بودن 

یطرفه بودنی که حس اویزون بودن بهم میده داره همه وجودمو تسخیر میکنه 

وسط اشکام تصمیم گرفتم دیگه نباشم تا راحت تر باشن 

به زندگیاشون برسن 

خستم 

حس دو سال پیشو دارم

بدترین کنکور ممکنم بود 

چرا امشبم باید با اشک سر بشه ؟

فقط میدونم سردرد و حالت تهوع دارم 

هوووف 

 

  • ۹۹/۰۴/۰۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">