ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

۴۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

1  حوصلم سررفته

2 پس کی کنکور تموم میشه دیگه حالت تهوع گرفتم!

3 تهدید شدم نشون دادن کارنامه  ازمون جمعه اجباریه!

4 امروز بعد مدت ها از ته دل خندیدم..

5 دیگه انقد تو وباتون ویس شنیدم که میخوام برم باعثو بانیشو خفه کنم!

6 آهنگ پست قبل یه اهنگ به زبون لری از خانوم آیدا شاه قاسمی بود

7 دلم مسافرت میخواد

8 قرار بلاگی بذاریم همه یه جا جم بشیم بزنیم تو سروکله هم!

9حرف بزنید!

10 اینا اثرات نخوندنه کنکوره!

11دلم میخواد فرار کنم

12 کیسه بوکسم ارزوست!

13 چرا برنامه  ماه عسل منقرض نمیشه واقعا؟

14 از بین صداهاتون صدای بهار و خنده صخی و خوندن علی خوبه

15 مدیونید فک کنید زده به سرم

16 لعنت ب کنکور



 بخند...


بذارید این سیل و طوفان ویس تموم ک شد منم میذارم!


  • ۰ نظر
  • ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۶

تو رو کجا گمت کردم ، بگو کجای این قصه
که حتی جوهر شعرم ، همینو از تو میپرسه
که چی شد اون همه رویا ، همون قصری که میساختیم
دارم حس می کنم شاید ، من و تو عشق و نشناختیم

میون قلبای امروزی ما ، نیمدونم چرا نمیشه پل بست
مثل دو ماهی افتاده بر خاک ، به دور از چشم دریا رفتیم از دست

به لطف و حرمت خاطره هامون ، نگو همیشه یاد من می مونی
که نه مثل اون روزای دورم ، نه تو دیگه برای من همونی
بذار جز این سکوت سرد لبهات ، برام چیزی به یادگار نمونه
بذار تا نقطه پایان این عشق ، مثل اشکی بشینه روی گونه

میون قلبای امروزی ما ، نیمدونم چرا نمیشه پل بست
مثل دو ماهی افتاده بر خاک ، به دور از چشم دریا رفتیم از دست

تحمل می کنم غیبتو ماهو ، میدونم نیمه همدیگه هستیم
نشد پیدا بشیم تو متن قصه ، به رسم عاشقی هر دو شکستیم

میون قلبای امروزی ما ، نیمدونم چرا نمیشه پل بست
مثل دو ماهی افتاده بر خاک ، به دور از چشم دریا رفتیم از دست

 

  • ۰ نظر
  • ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۰۹:۲۶

باد لابلای موهای رها شده اش میپیچید و موهایش را روی صورتش میریخت...

 

 

 

 

 

حالا دیگه بلدم لالایی بخونم..

 

جون دل..

دلتنگ..

  • ۰ نظر
  • ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۱۲

 

 

 

دلم خیلی گرفته...

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۶ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۵۲

چند وقت بود حوصلم خیلی سر میرفت

دلم میخواست یه ویس بذارم و توش کلی حرف بزنم

ولی نه ایده داشتم نه موضوع خاصی

حالا اومدم بگم شما ایده ای   موضوعی    سوالی    انتقاد   پیشنهاد   نظر   حرف   نوشته

خلاصه هرچی به ذهنتون رسید بگید تا من بدونم!



ولی نمیدونم دقیقا چند وقت دیگه ویسه پست بشه!


این روزها یک مهمان ناخوانده آمده ولمان هم نمیکند لعنتی!



  • ۰ نظر
  • ۰۵ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۴۰

من صدا و گیتار رو خیلی دوست دارم...

 

 

 

 
شک نکنید گیتار که یاد بگیرم اینو حتما میخونم با صدای خودم و مینوازم با گیتار خودم...
 
من عاشقت بودم...broken heart
 
 
 
 
  • ۰ نظر
  • ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۵۵

افتادن اون دختربچه و بلندکردنش با یه لبخند که ینی تو قوی تر از این حرفایی

حالا وقتی بزرگ بشه مث من تصور نمیکنه هیچکس نیست وقتی میخوره زمین بلندش کنه

حالا میفهمه لبخند میتونه حالشو بهتر کنه

بودن بین دوچرخه های کوچولوی اون پسربچه ها

دیدن دویدن اون پسر بچه ای که دوچرخه نداشت ولی شوق وجودش کمتر از بقیه نبود

با اینک کلی به جونم غر زد که کلیه باهام حرف نزدی ولی وقتی فهمید داریم از این شهر میریم کلی دلش گرفت حتی بهم گفت امیدوارم انتقالی مامانت جورنشه که نرید!!!

تازه وقتی گفت دیگه اصن باهام حرف نزن     ودستمو گرفت...

من خوشحال بودم بعد از عمل کمرش من اولین کسی بودم که بعد کلی ته خونه موندن باهاش اومد یکم پیاده روی

تازه یهو واسش وسط آب هویج خوردن زدم زیر آوازکه        اما افسوس تورو خواستن دیگه دیییییره دیگه دیییییره           اونم شروع کرد بهم خندیدن!!

دیدن اون پسر ۴۷کروموزومی محلمون


ودر آخریک نفس عمیق یک هوای خنک و بوی یاسی که تا عمق وجودت تو دلت میشینه



و من ... منی که یک تجربه گر تمام وقت است..

  • ۰ نظر
  • ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۴۹

وقتی پَرَستارم رو porsetaram میخونی ینی یه چیزیت هست..

  • ۰ نظر
  • ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۹

خواهش میکنم نسبت به تجاوز و تعرض بی تفاوت نباشید

تا جایی که میتونید کمک کنید اطلاع رسانی بشه

به اطرافیانتون یاداوری کنید به بچه هاشون تو هرسنی که هست یادبدن و راجبش باهاش حرف بزنن

بهش بگن به بقیه نباید اجازه بده بهش دست بزنن بهش یادبدن اگه کسی اینکارو کرد باید چیکار کنه وچه عکس العملی داشته باشه بهش بگن هراتفاقی افتاد باید بگه

بگید خودخونواده مسئوله

مدرسه حتی یه کلمه آموزش نمیده

این موضوع شوخی نیست

الان وقته خجالت نیست

با سکوت و ترس از آبرو این همه بیمار جنسی ازبین نمیره

به ضربه روحی وحشتناکی که بوجودمیاد فکر کنید

به اعتماد و حس امنیتی که دیگه نداره و ازبین میره

به ترسی که تو جونش میفته

و هزارتا مشکل دیگه

خانواده مسئول توضیح جسم و روح به بچه هاشه...   شما چندتا خونواده اینطوری سراغ دارین؟   من که نزدیک به صفر...

یکم مطالعه کنید راجبش

همه ما اندازه خودمون مسئولیم نسبت به جامعمون

نسبت به خواهربرادرامون وحتی اطرافیانه ناآگاهی که علاقه ای به دونستن اشتباهاشون ندارن

اگه والدینتون معلمن بگید با بچه ها تو مدرسه حرف بزنن راجبش

به ما که هیچی نگفتن حالا به هردلیلی     چی بهتر شد؟

چرا یه عقیده اشتباهو نسل به نسل ادامه بدیم چرا هی بگیم نه نباید راجب این چیزا حرفی زده بشه و فقط بچه هارو آسیب پذیرتر کنیم

باور کنید همه این چیزا تو سن خودش نیاز به آموزشای خاص خودشو داره همه بچه ها باید راجبش بدونن

بخدا کسی غریزی اینا رو نمیدونه

همه نیاز به آگاهی درست ازش دارن

حالا که کسی اقدامی نمیکنه خودمون شروع کنیم از همه اطرافیان خودمون

باور کنید خجالت نداره فقط باید راه درست بیانشو تو هر سن خاص پیش گرفت...


...








  • ۰ نظر
  • ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۰۷