ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

آمال و ارزو ها

شنبه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۳۳ ق.ظ

من همیشه دلم میخواست توی زندگیم ازین ادما باشم که عزمشونو جزم میکنن 

بعد آسمون بیاد زمین زمین بره آسمون کاری که میخوانو انجام میده 

ولی نمیدونم چرا همیشه خدا تنبلی بر من مستولی میگشتو اینا 

خیلی اعصابم خورد میشه مدااام با خودم میگم که تارا فلان کارو باید انجام بدی 

هر چی شد بااااید بشینی انجامش بدی 

بعد هی میگم کاش ازینا بودم که روتین پوستیشون بجا بود ورزش میکردن درس میخوندن 

همه چیز دقیق و درست پیش میرفت 

ولی حقیقتا همه جا نیاز داشتم یکی به زور منو محبور کنه بشینم کارمو انجام بدم 

اصن یه وضی 

یه چیزی 

نمیدونم چطور باید درستش کنم 

من ازینا بودم که یهو مثلا دلم میخواس از همه جا برم 

مغزم خالی ش 

یه صفروصدی مطلق 

یا همه چیز یا هیچ چیز 

یه چیز عجیب غریبی 

این گرفتن افسار زندگیم دست خودم کاریه که احساس میکنم بیشتر از هر چیزی باااید انجامش بدم 

باید یاد بگیرم انجامش بدم 

باید بتونم انجامش بدم 

  • ۰۴/۰۳/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">