ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

حتی بعد ها برای همین الانا

پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۱۹ ب.ظ

گاهی اوقات دلم میخواست برمیگشتم به سال های راهنماییم 

اوایل دبیرستانم 

اون موقه ها دغدغه هیچی نداشتم 

بعد مدرسه نیمروز میدیدم

مینشستم فیلم سینمایی نگا میکردم 

تو فرجه امتحانا با دوستام والیبال بازی میکردم 

خوشحال بودم چند تا امتحان دیگه قراره آزاد بشم 

نمیدونم همه چی ساده تر بود 

میوه ها خوشمزه تر بودن 

با مامان موقع خرید ازون بستنی لوله ای ها که تازه اومده بود و عاشق مزش بودم میخریدم 

الان همش ادم فکر میکنه انگار قراره همه چی زود تند سریع بگذره 

انگار که مثلا رو دور تندیم 

انگار از همه چی جاموندیم 

نمیدونم 

گاهی همش فکر میکنم دلم برا همه چی تنگ میشه 

حتی بعد ها برای همین الانا ...

  • ۰۴/۰۳/۰۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">