ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

با تو من همیشه بهارم

دوشنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ۰۱:۰۵ ق.ظ

دلم برای شب خواستگاریم تنگ شده 

برای خطبه عقدم 

برای جشن عقدم 

دلم برای تک تک اتفاق های ماه گذشته 

آن سادگی 

شوق 

واقعی بودن ها 

برای شادی کردن هایمان تنگ شده 

او برای من هنوز همان پسرک اواسط اردیبهشت است :) 

هنوز هم وقتی دستش را میگیرم شوق همان بار اول دم صبح میدان ولیعصرو بلوار کشاورز را دارم 

هنوز برایم همان کنجکاوی باغ نگارستان را زیر باران نسبت به او دارم 

برای من همه حرف هایش شبیه ورد های ارامش بخش و شفادهنده کتاب های قدیمی گمشده سالها پیس است 

برایم درست شبیه پیدا شدن کسیست که نمیدانم کجا اما یک جای تاریخ شاید در همین زندگی قبلی ام دیوانه وار عاشقش بودم است 

او برایم شبیه شکوفه های بهاریست :) 

شبیه شکوفه عای درخت گیلاس باغ های روستاهای اطراف شهر بچگی ام 

بوی خنکی خاک باران خورده اوایل بهار را میدهد 

حس خنکی پا‌برهنه روی چمن راه رفتن 

شبیه ...

خودش 

او شبیه ترین به خودش است 

خود واقعی اش 

معجزه 

تنها واژه ای که کمی از قلب من را نشان میدهد :) 

  • ۰۲/۱۲/۲۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">